وبلاگ

نقد و بررسی فیلم «شما ایمیل دارید»: داستان عشق کتابفروشی‌های کوچک به کتابفروشی‌های زنجیره‌ای، یا همان نابودگران خود

در این مطلب پیرو مباحث گذشته، برای درک بهتر شرایط کتابفروشی‌های ایالات متحده از دهه 90 میلادی به بعد، قصد داریم نگاهی کنیم به فیلم آمریکایی You’ve Got Mail که توسط نورا افرون (Nora Ephron) کارگردانی شده و در سال 1998 توسط کمپانی برادران وارنر ساخته و بر روی پرده رفته است.

خلاصه داستان (عاشقانه و کمدی)

فیلم دو شخصیت اصلی دارد که هر دو کتابفروش هستند. خانم کاتلین کلی، صاحب کتابفروشی کودکان مستقل محلی و آقای جو فاکس، مالک کتابفروشی زنجیره‌ای فاکس بوکس.

فیلم در نگاه عادی و ظاهری روایت عاشقانه‌ای است از عشق زنی که فروشنده کتاب است به مردی اهل کسب‌وکار که در دوران اولیۀ اینترنت به‌وسیلۀ ایمیل با یکدیگر آشنا شده و در نهایت بعد از فراز و فرودهایی به یکدیگر می‌رسند.

پیام ظاهری فیلم و چیزی که مخاطب عادی در نهایت از فیلم در ذهنش حک می‌شود، شبیه است به: عشق زیباست، یا عشق در همین نزدیکی‌هاست… و تعابیر مشابه. همانطور که در پوستر فیلم هم آمده: کسی که در خیابان از کنارش می‌گذری شاید عشق زندگی‌ات باشد!

اما با نگاه دقیق‌تر، فیلم به‌نوعی در صدد توجیه و عادی‌سازیِ جریانِ تصاحب کتابفروشی‌های خُرد توسط کتابفروشی‌های زنجیره‌ای در دهه 90 میلادی تحت یک داستان عاشقانه و کمدی است.

مزایا و معایب کتابفروشی‌های زنجیره‌ای و مستقل

اواخر دهه 90 میلادی، شهر نیویورک، نزدیک عید سال نو.

ما در ابتدای فیلم با زنی مواجه می‌شویم که صبح، قبل از هر کاری لپ‌تاپ خود را باز کرده و شروع به ایمیل بازی با مردی ناشناس می‌کند.

مرد ناشناس قصه، جو فاکس، که نقش آن را آقای تام هنکس ایفا می‌کند. همان ابتدا مشخص می‌شود که یک مرد اهل کسب‌وکار است که قصد دارد یک کتابفروشی بزرگ را راه‌اندازی کند.

صحبت‌های آقای جو فاکس با کارمندش در حالی که در حال قدم زدن در ساختمان آینده کتابفروشی هستند، به شکلی صریح برنامه‌های کتابفروشی‌های زنجیره‌ای را برای تصاحب بازار عنوان می‌کند:

جو: ما باید به همسایه‌ها اعلام خطر کنیم. باید بدونن ما اومدیم.

کارمند: اینجا وست ساید بالاییه، باید شیرفهم بشن ما داریم یه مجموعۀ پر سروصدا باز می‌کنیم.
اونا از ما متنفر می‌شن.
این فروشگاه زنجیره‌ایِ بد به‌زودی بزرگ می‌شه و جلوی سر کار رفتنِ بقیه رو می‌گیره؛ همۀ اون چیزی که براش زحمت کشیدن و به‌دست آوردن رو نابود می‌کنه.

جو: می‌ریم که اونها رو با چهار دیواریمون اغوا کنیم، و البته با تخفیف‌هامون و با سلاح‌های خفنمون و… با کاپوچینوهامون.

کارمند: ولی ما در نهایت اثرمون رو روی اونها می‌ذاریم.

جو: می‌دونی چرا؟
چون ما کتاب‌های ارزون و چیزای اعتیادآورِ قانونی می‌فروشییم.
در ضمن تا وقتی فروشگاه باز بشه ما یه بنر بزرگ می‌ذاریم: «فروشگاه بزرگ کتاب فاکس. به زودی… . پایان تمدنی که می‌شناسید.»

شبیه این دیالوگ‌ها در ادامۀ فیلم کم نیست. جملاتی که خیلی شفاف موضع مورد نظر نویسنده یا بهتر است بگوییم حامیان مالی و سرمایه‌گذاران فیلم را بی‌پرده بیان می‌کند.

چند قدم آنطرف‌تر خانم کاتلین، صاحب کتابفروشی مستقل The Shop Around The Corner (فروشگاه گوشه کنار) که نقش آن را خانم مگ رایان ایفا می‌کند همراه دو کارمندش که به شکل واضحی احمق هستند، روبروی تابلوی فروشگاهِ در حال ساختِ جو فاکس ایستاده‌اند و در مورد مزایای کتابفروشی خود (با اندکی امید) صحبت می‌کنند.

کاتلین: به ما کاری نداره. بزرگه ولی شخصی نیست. بیش از حد هزینه داره و پر از فروشنده‌های بی‌تجربه و نادونه.

کارمند مرد: اما اونها حراج زدن؟

کاتلین: اما اونها هیچ خدمت ویژه‌ای ارائه نکردن، خدماتی که ما داریم…

چند دقیقه بعد یکی دیگر از مزایای کتابفروشی‌های مستقل (خدمات خاصی که ارائه می‌کنند) را می‌بینیم. جایی که خانم کاتلین در حال خواندن یک کتاب برای بچه‌ها است.

آقای جو فاکس از کنار کتابفروشی خانم کاتلین رد می‌شود و بدون اینکه کسی او را بشناسد که مدیر کتابفروشی جدید است، برای بررسی وارد دورهمی شده و بعد از دورهمی تعدادی کتاب خریداری می‌کند.

در اینجا کارمند مرد فروشگاه به یکی دیگر از مزایای کتابفروشی‌های مستقل اشاره می‌کند.

کارمند مرد فروشگاه خطاب به آقای جو فاکس: شما برمی‌گردی؟

جو: (با اکراه) بله حتماً.

فروشنده: برای همینه که ما ورشکست نمی‌شیم؛ چون مشتری‌هامون وفادار هستن.

مزیت دیگری که خانم کاتلین در بین همین گفت‌وگوها به آن اشاره می‌کند موضوع قدمت فروشگاه است و اینکه آنها در فروشگاه فقط به فکر پول نیستند.

کاتلین: من از بچگی توی فروشگاه کنار مادرم بودم. (مادر کاتلین مالکی اصلی فروشگاه بوده.)
کاتلین ادامه می‌دهد: اون (مادرم) فقط کتاب نمی‌فروخت، اون کمک می‌کرد مردم اون چیزی بشن که تقدیرشون هست. منم همون رو دنبال می‌کنم.

با اینکه کتابفروشی مستقل فیلم مزایای فوق‌العاده‌ای دارد و بیشتر به‌عنوان یک پایگاه فرهنگی در حال فعالیت و ارتقای سطح فرهنگ مردم است، کمی بعد با مقداری درگیری، خیلی راحت تعطیل می‌شود!


مزایای کتابفروشی بزرگ و زنجیره‌ای:
– تخفیف‌های شگفت‌انگیز
– ارائۀ محصولات اعتیادآور قانونی مانند کاپوچینو
– سلاح‌های خفن

مزایای کتابفروشی مستقل:
– قدمت بالا
– شخصی و خودمانی بودن
– فروشنده‌های مسلط و باتجربه
– ارائه خدمات مانند برگزاری دورهمی
– وفاداری بالای مشتریان

سابقۀ طمعِ تصاحب

کتابفروشی زنجیره‌ای فاکس بوکز متعلق به خانوادۀ فاکس است که به‌طور مشخص از طبقۀ بالانشین هستند.

در صحنه‌ای خانوادۀ مردانۀ جو فاکس (پدر و پدربزرگ) را در دفتری که ارتفاع بالایی از سطح زمین دارد می‌بینیم.

در این صحنه بعد از اینکه صحبت از عشق و عاشقی می‌شود پدربزرگ جو فاکس داستان عاشق شدنِ خود را تعریف می‌کند.

او در گذشته عاشق زنی بوده که از قضا مادر خانم کاتلین بوده، اما او نتوانسته عشق او را به خود جلب کند.

این گفت‌وگو به‌صورت نمادین تمایل دیرینۀ این خانواده را به تصاحب کتابفروشی‌های مستقل نشان می‌دهد.

عموماً «زن» در ادبیات نمایشی نماد سرزمین است که رسیدن به آن یعنی تملک و به چنگ آوردنِ سرزمین. مثلاً اگر در فیلمی دختری ایرانی عاشق مردی آمریکایی شد یعنی سرزمین ایران تمایل دارد تا آمریکا آن را صاحب شود.

البته پدربزرگ در گذشته با مادر خانم کاتلیتن از طریق نامه کاغذی و سیستم پست در ارتباط بوده و حالا نوۀ او با استفاده از فناوری جدیدِ ارتباطِ از راه دور. شاید همین فناوری باعث این شده تا آقای جو بالاخره بتواند این سرزمین (کتابفروشی‌های مستقل) را تصاحب کند.

تمایل به بهترین‌ها عامل موفقیت ماست

یکی از ایده‌های غالب که اتفاقاً در دهه‌های گذشته بسیار پررنگ بوده این دیدگاه است که: اگر ثروتمندان ثروتمند هستن به علت ذهنیت آنها است، اگر شما فقیر هستید به این دلیل است که ذهنی فقیر دارید. ایده‌ای فوق‌العاده برای تحقیر فقرا.

آقای جو فاکس به‌عنوان نمایندۀ این گروه از افراد پولدار در یک مهمانی که بین اهالی کتاب برگزار شده رفتاری انجام می‌دهد که به‌وضوح این موضوع را به ناخودآگاه بیننده منتقل می‌کند: ما از شما برتریم چون طمعِ بیشتری داریم!

آقای جو فاکس در این مهمانی در حین گفتگو با خانم کاتلین بر سرِ میز غذا رفته و خاویارها را جدا کرده و در بشقاب خود می‌ریزد.

کاتلین: این چه کاریه؟! چیکار می‌کنی؟!
تو همۀ خاویارها رو برداشتی. اون خاویارها تزئین غذا هستن!

جو بعد از شنیدنِ این حرف لج می‌کند و تقریباً تمام خاویارها را جمع کرده و داخل بشقاب خود می‌ریزد.

آقای جو فاکس بعد از جمع کردن تمام خاویارها شروع به صحبت می‌کند و خانم کاتلین به سمت او آمده و مقداری خاویار از بشقاب او برمی‌دارد!

بله، این طبقه بدون توجه به صحبت شما (مردم عادی) به دنبال بهترین و باارزش‌ترین‌هاست و اصلاً به اعتراض شما توجهی نمی‌کند. تنها کاری که می‌توانید انجام دهید این است که سهم خود را از بشقاب آنها بردارید.

دیدگاه این طبقه که اتفاقاً در فیلم بسیار معقول است (در مقابل کارکنانِ کتابفروشی مستقل که به‌طرز عجیبی احمق هستند) این است: ما برمی‌داریم، آنچه از لابلای انگشتان ما چکید برای شما.

تلاش برّه برای شبیه شدن به گرگ‌ها

خانم کاتلین بعد از مهمانی به آقای جو که هنوز او را نمی‌شناسد ایمیل زده و از او درخواست کمک می‌کند.

آقای جو از پدرخوانده (رئیس مافیا) مثال زده و خانم کاتلین را تشویق می‌کند تا او هم با فروشگاه زنجیره‌ای فاکس مبارزه کند. این دومین بار است که آقای جو پدرخوانده را الگوی خود معرفی می‌کند.

خانم کاتلین به‌طرز بسیار احمقانه‌ای ادای مبارزه کردن را درمی‌آورد.

بیننده هیچ احساس ترحمی نسبت خانم کاتلین که در حال از دست دادن کتابفروشی خود است پیدا نمی‌کند، در عوض به ساده‌لوحی احمقانۀ خانم کاتلین می‌خندد.

تقریباً در تمام فیلم، بارِ کمدی شدنِ فیلم بر دوش کارکنان فروشگاه کتاب کودک خانک کاتلین است. تقریباً هیچ صحنۀ خنده‌دار یا مضحکی را نه در شخصیت آقای جو و نه در بین خانواده و همکارانش نمی‌بینیم.

خانم کاتلین موضوع تعطیلی کتابفروشی را احساسی کرده و به رسانه‌های محلی می‌کشد و اعتراضاتی با حمایت خریداران ترتیب می‌دهد.

او در ادامۀ ایمیل بازی با آقای جو از او تشکر می‌کند که به او این توانایی را داده که با یک انسان پول‌پرست (خودِ جو) روبرو شود و حرف‌های تندی به او بزند و با او مبارزه کند. و جو در جواب او می‌نویسد: تو استعدادش رو داری!

پیام واضح است: ما (طبقۀ مالک سرمایه) تغییر نمی‌کنیم، شما باید تغییر کنید و شبیه به ما شوید!

در نهایت با اینکه خانم کاتلین توانسته ادای گرگ‌ها را درآورد و وارد میدان مبارزه شود، با توجه به کم شدنِ فروش مجبور به تعیلیِ فروشگاهی که قدمت آن بیش از 40 سال است می‌شود.

شکست خانم کاتلین در فیلم به شکل یک اتفاق خیلی عادی نمایش داده می‌شود. بیننده از تعطیلی این کتابفروشی احساسی بسیار ضعیف، در حد یک نقل مکان ساده می‌گیرد.

خوش‌قلب اما طمّاع

بعد از تعطیلی فروشگاه در حالی که خانم کاتلین هنوز نمی‌داند در حال رد و بدل کردن نامه‌های عاشقانه با آقای جو است (همان کسی که یاعث تعطیلی کتابفروشی‌اش شده است)، در خواست ملاقات حضوری می‌کند.

خانم کاتلین عاشقانه، همراه با یک شاخه گل در کافه منتظر رسیدن عشق خود است.

جو وارد کافه می‌شود اما نمی‌گوید که او همان کسی است که کاتلین با او ایمیل بازی می‌کند و ادعا می‌کند اتفاقی وارد آنجا شده.

گفتگویی بین خانم کاتلین و آقای جو شکل می‌گیرد.

کاتلین توضیح می‌دهد که منتظر شخص دیگری است که با او خیلی فرق دارد و از جو درخواست می‌کند که از آنجا برود.

کاتلین: اون [کسی که منتظرش هستم، بر خلاف تو] مهربون و بامزه‌ست. خیلی خوش‌برخورد و شوخ‌طبعه.

جو: اما اون الان اینجا نیست. (اشاره به اینکه او بدقولی کرده و نیامده)

کاتلین: اگه اون الان اینجا نیست حتماً دلیل داره. چون حتی یه ذره بدجنسی تو وجودش نیست. انتظار هم ندارم که تو کسی مثل اون (خود جو پشت ایمیل) رو درک کنی.

در ادامه خانم کاتلین که حالا جسارت اعتراض پیدا کرده است حرف‌های تندی به جو فاکس می‌زند. جو فاکس اشک در چشمانش جمع شده، قهر کرده و می‌رود.

بیننده حالا به اشتباه خود پی می‌برد! کسانی که در ظاهر انقدر بی‌رحم و پول‌پرست هستند در باطن انسان‌های بسیار مهربانی هستند!

بازنده‌ها شجاعت دارند

بعد از تعطیلی کتابفروشی، در صحنه‌ای خانم کاتلین در کنار کارمندان خود در حال خوردن صبحانه است.

کارمند مسنّ فروشگاه، خانم بردی شروع به نصیحت کردن کاتلین می‌کند و به‌شکلی عجیب تعطیلی فروشگاه را توجیه می‌کند.

بردی: خب عزیزم (کاتلین) می‌خوای چیکار کنی؟

کاتلین: می‌خوایم کلاً تعطیل کنیم.

بردی: تعطیل کردن فروشگاه کار شجاعانه‌ایه.

کاتلین: تو یه دروغگویی. اما ممنونم.

بردی: تو جرأت این رو داری که تصور کنی می‌تونی جور دیگه‌ای زندگی کنی. تو به سمت ناشناخته‌ها قدم برمی‌داری.

این گفتگو آنقدر عجیب و زننده‌است که چهرۀ بازیگران هم این موضوع را تأکید می‌کند. البته با حماقتی که از قبل از این طبقه دیده‌ایم، این برخوردها و جملات از سمت بیننده‌ای که درگیر ظواهر فیلم شده کاملاً کمدی تلقی می‌شوند.

به این ترتیب خانم کاتلین تحت تأثیر خزعبلاتِ شبه روانشناسانه برای ادامۀ زندگی قرار می‌گیرد.

هیچ‌کس هیچ‌جا حتی لحظه‌ای از این موضوع حرف به میان نمی‌آورد که باید در مقابل این نیروی حریص ایستادگی کنند.

به هیچ‌وجه ایستادگی یا مبارزه در هیچ جای فیلم جدی گرفته نمی‌شود و جریان طوری پیش می‌رود که انگار سرنوشت این کتابفروشی‌های مستقل چیزی جز این نیست که تسلیم شوند. البته برای اینکه خشم درونی این گروه به‌نحوی فروکش کند تسلیم شدن در برابر این طبقۀ جدید عین شجاعت تعریف می‌شود!

بخشش

در انتها جایی که هنوز خانم کاتلین نمی‌داند که جو فاکس همان کسی است که عاشقش شده، با او در خیابان روبرو می‌شود.

جو: چطور می‌تونی اون آدم رو که قالِت گذاشته ببخشی (اشاره به نیامدنِ معشوق ایمیلی خانم کاتلین در آن شب به کافه) و من رو به‌خاطر چیزای کوچیکی مثل اینکه از کار بیکارت کردم نبخشی؟
ای کاش می‌تونستی ببخشی.

بیننده‌ای که تا اینجا فقط درگیر جریان عاشقانۀ فیلم بوده و از بطن ماجرا بی‌خبر است، قطعاً منتظر مورد بخشش قرار گرفتنِ جو توسط کاتلین است؛ اما آیا واقعاً مقایسۀ قال گذاشته شدن با تعطیلی و از کار بیکار شدن یکی است؟

حالا نوبت خانم کاتلین است که دوباره خوبی خود را ثابت کند. حالا که متصف به صفاتی همچون صداقت، سادگی، همدلی با مردم، شجاعت و امثال اینها شده، نوبت این است که بخشندگی خود را هم نمایان کند تا نمونه‌ای باشد از یک انسان خوب!

کاتلین بدون اینکه چیزی به جو بگوید از او جدا می‌شود. او با معشوق مجازی خود قرار ملاقات دارد.

کاتلین در صحنۀ پایانی فیلم در پارکی مملو از گل منتظر عشق خود است که ناگهان جو وارد کادر شده و به سمت او می‌آید.

کاتلین رو به جو در حالی که چشمانش پر از اشک است ابراز علاقه می‌کند و دوربین آرام‌آرام از این دو معشوق دور شده و به سمت آسمان صاف آبی بالا رفته و فیلم پایان می‌یابد.

پیام انتهای فیلم برای بیننده شاید اینطور خلاصه شود: بله. همانطور که دیدید تصاحب بازار کتابفروشی حق ما بود. ما آنقدر قوی بودیم که حتی شما در عین اینکه از ما نفرت داشتید اما عاشق ما شدید!

البته همین کتابفروشی‌های زنجیره‌ای تنها چند سال بعد به‌وسیلۀ آمازون تضعیف شده و خود دچار همان بلایی می‌شوند که بر سرِ کتابفروشی‌های مستقل آورده بودند.

فیلم شما ایمیل دارید (دوبله فارسی)

دیدگاهتان را بنویسید