– آقای عبودتیان لطفاً در ابتدا خودتان را معرفی کنید. از سوابق فرهنگی خودتان و نحوۀ آشنایی با موضوع کتاب بگویید.
بنده سیدمهدی عبودتیان هستم. حدود چهار سال و نیم سابقۀ فعالیت در حوزه کتاب و نشر دارم و قبل از این هم سوابقی همچون کار در مجموعههای فرهنگی دارم. از ابتدای دوران تحصیلی راهنمایی تا به امروز سابقۀ فعالیت و همکاری در مجموعههای فرهنگی مخصوصاً مجموعۀ دارالولایه را دارم و در ابتدا به عنوان متربّی در مجموعه حضور داشتم. بعد از آن هم در قالبهای دیگر. و در نهایت از سال ۹۲ هم کار کتابفروشی را شروع کردم.
– زمینۀهای ورود به حوزه کتاب، از حضور در همان مجموعههای فرهنگی برای شما به وجود آمد؟
آن مجموعهها بهصورت مستقیم فعالیتی دربارۀ کتاب نداشتند و بیشتر فعالیتها و برنامههایشان در حوزۀ کارهای فکری تعریف می شدند. به این صورت که در موضوعات مختلف اعتقادی و تاریخی نشریه منتشر میشد و همایش برگزار میشد. اما کار در حوزههای فکری ما را متوجه ضعفی کرد که باعث شد در نهایت به حوزه کتاب روی بیاوریم. از نظر فنی و تسلط بر مهارتهای مختلف، مشکلی نداشتیم اما از نظر محتوایی ضعیف بودیم و همین دغدغه باعث شد که به سمت کتاب کشیده شویم.
– آیا مجموعهای که در آن فعالیت داشتید موضوع مشخصی را به عنوان محور فعالیتها قرار دادهبود؟
محور مباحثی که دنبال میشد کتابهای شهید مطهری، شهید آوینی و استاد طاهرزاده بود که باعث شد به واسطۀ همین کتابها وارد فضای فکری و اندیشهای بشویم. در کنار اینها کتابهای مربوط به دفاع مقدس و شهدا را هم پیگیری میکردیم و به همین واسطه دغدغه کار جدی در حوزه فکری برایمان پیش آمد. به نظرم کار جدی در حوزه اندیشه کماکان خلاء جدی مجموعه های فرهنگی است.
– آیا هنوز هم با آن مجموعۀ فرهنگی مرتبط هستید؟
بله هنوز هم با آن دوستان همکاری داریم.
– اعضای آن مجموعه به مشتری شما تبدیل شدهاند و از شما کتاب میخرند؟
بله. البته طیف محدودی از دوستان به مشتری ثابت ما تبدیل شدهاند. خود من هم اعتقادی به این ندارم که کتابفروشی با زور و اجبار مخاطب و مشتری خاصی داشته باشد. اتفاقاً ما مدتی روی این کار متمرکز شدیم که مجموعههای فرهنگی با ما مرتبط شوند و اعضایشان به مشتری ما تبدیل شوند که محتوای فکریشان تامین شود اما متأسفانه تاثیر جدی به جا نگذاشت.
– لطفاً این موضوع را کمی بیشتر توضیح دهید؛ چون شاید سایر دوستان به این فکر بیافتند که برای شکل دهی یک طیف از مشتریهای ثابتشان با این قشر از مجموعهها ارتباط بگیرند.
بنده خودم با این مجموعه ها در ارتباط بودهام و از نزدیک مشاهده کردم که در این مجموعهها برای کارهای کم محتوا و سطحی و یا صرفاً اجرایی اهتمام وجود دارد. اما به بحث محتوا توجهی نمیشود.
ما خودمان حلقهای داشتیم متشکل از ۵ نفر که دغدغۀ کار فکری داشتیم؛ اما در اقلیت بودیم و مجموعه مانند سایر مجموعههای فرهنگی سطح کشور، اهتمامی به مقدمات تفکر و اندیشه از قبیل کتاب خواندن، خلوت داشتن و تمرکز کردن نداشت. به نظرم یکی از بزرگترین ضعفهای مجموعههای ما این است که به غیر از ادّعا چیزی برای ارائه نداریم.
– شما از چه طریق با مجموعههای فرهنگی تلاش کردید که ارتباط بگیرید؟
از راه های مختلفی مانند برپایی نمایشگاه، ارتباط مستقیم با مسئولین و اعضای مجموعه ها، پیگیری از ستاد استانی خاتم و شکل گیری کارگروه کتاب استان. اما متاسفانه جواب چندانی نگرفتیم چون مسئولین اصلی مؤسسه و مربیان اهتمامی به این کار ندارند. تا جایی که ما به دوستان پیشنهاد میدادیم حتی اگر خودتان با کتاب مأنوس نمیشوید لااقل یک بار در هفته با کتاب به جلسۀ اعضایتان بروید تا نسبت به کتاب حساسیت به وجود بیاورید. اما متاسفانه اتفاقی نمیافتاد و حالا ما شاهدیم که بچههایی هم که خودشان پیگیر بحث کتاب هستند در اقلیت قرار دارند و اگر میخواهند کاری با موضوع کتاب پیش ببرند و یا نمایشگاهی بزنند، با مشکل مواجه میشوند و کسی کمکشان نمیکند.
– به نظر شما فروشگاهتان برای آن قشر از مخاطبان(فعالین مجموعههای فرهنگی) مناسب بود؟ کتابهای مورد نیازشان را موجود داشتید؟
اساس کتابهایی که ما در فروشگاه داریم همان کتابهایست که مورد نیاز این دوستان است. در تمام حوزهها و موضوعات به همین صورت است. با وجود اینکه ما آن دوستان و انتظاراتشان را حذف نکردهایم اما رویکردمان را تغییر دادهایم؛ به این صورت که مخاطبمان را عموم مردم قرار دادهایم و تفاوتی بین مردم قائل نمیشویم. یک سری از کتابها را جدا کردیم و فروشگاه دیگری تأسیس شد برای کتابهای فکری و فلسفی. البته در همین فروشگاه تا جایی که فضا اجازه داده از این قبیل کتابها به صورت محدودتر داریم.
ما از قشرهای مختلف مردم مخاطب داریم چه مذهبی و چه غیر مذهبی. گرچه مشخص است که مخاطبان مذهبیمان بیشترند اما از قشر مردم معمولی مخاطب ما هستند.
– بعد از اینکه کتابهای شهید مطهری، شهید آوینی و استاد اصغر طاهرزاده را مطالعه کردید به چه سمتی و چه موضوعاتی از کتابها گرایش پیدا کردید که در فروشگاهتان هم نمود دارد؟
طیف کتاب های ما به همان صورتی است که مخاطب پیگیری میکند. البته تا حدی که خودمان در آن پیش رفته باشیم. یعنی اگر قرار است یک کتابی را بیاوریم، لااقل باید با نویسنده آن کتاب آشنا باشیم و این طور نیست که اجازه بدهیم صرفاً بازار و اقتضائاتش کتابهای ما را مدیریت کنند. البته بهتر از این هم میشود عمل کرد که مشخصاً به نیروی بیشتری احتیاج دارد.
– قبل از ورود به مجموعههای فرهنگی هم ارتباط با موضوع کتاب داشتید؟
ورود من به مجموعه های فرهنگی از سنین بسیار کم بود و قبل از آن مطالعه بندۀ به کتابهای قصۀ کودک محدود میشد.
– الان وضعیت مطالعۀ شما به چه صورت است؟ آیا با نظم خاصی مطالعه میکنید؟
در این ماه های اخیر بسیار نامنظم شده. چون دیگر فعالیتهایم در بخشهای مختلف، از نظر زمانی این امکان را نمی دهد.
– از ورودتان به عرصه کتاب و اینکه چه شد که به فکر تاسیس کتابفروشی افتادید بگویید.
همیشه در پس ذهنم این بود که برای رشد محتوایی لازم است وارد بحث کتاب بشوم. وقتی هم پدرم از کار دست کشیدند و این مغازه را در اختیارم قرار دادند با پیشنهاد برادرم وارد این کار شدم. این طور هم نبود که سابقۀ جدی در این کار داشته باشم؛ اما طبق همان دغدغه به این وادی کشیده شدم.
– از چه سالی کار کتابفروشی را شروع کردید؟
از سال ۹۲
– از شروع کار و راهاندازی این مجموعه و مسائلی که در ابتدا داشتید بگویید.
در ابتدا اطلاعی دربارۀ کار کتاب نداشتم و با مشاورۀ آقای سالکی پیش رفتم که مرا مرتبط کردند با پخش «خیزشنو» که الان تعطیل شده. با وامی که از «خوشه» گرفتم و کمکی که پدرم کردند کار را شروع کردیم و تعمیرات مغازه و بحث دکور را انجام دادیم که تقریباً ۴ ماه طول کشید. در آن زمان من دانشجو بودم و در کنار دانشگاه، کارهای اینجا را هم خرد خرد انجام میدادم. کتابها را از پخش خیزشنو میگرفتم که البته هنوز هم بعضی از آن کتابهایی را که خیزش نو برای ما فرستاد دارم. با وجود آن که آقای سالکی تاکید کرده بودند که کتابهای پرفروش را برای ما بفرستند؛ اما با این حال کتابهایی برایمان فرستادند که هنوز هم فروش نرفتهاند و همین باعث شد اولین تجربۀ ما این باشد که به پخشیها اعتماد نکنیم.
– از استان اصفهان ۸۰ کتاب فروشی در طرح عیدانۀ خانۀ کتاب ثبت نام کردهاند و به نظر میرسد شهر اصفهان از نظر سرانۀ کتاب فروشی وضعیت نسبتاً خوبی داشته باشد.
اکثر این کتاب فروشیها درسی و کمک درسی فروشی هستند. آماری که بنده از سال ۹۲ دارم این است که اصفهان تقریباً ۳۰ کتاب فروشی عمومی داشته است. البته نمیدانم به آن آمار الان اضافه شده یا نه. شاید هم آمار من مربوط به کتابفروشیهایی میشود که مجوز کسب داشتهاند. با این وجود، حتی ۸۰ کتابفروشی هم برای شهری مانند اصفهان خیلی کم است. به طوری که در این منطقه از شهر تنها کتابفروشی ما هستیم و در مناطق دیگر هم چند کتاب فروشی داریم که از تعداد انگشتان دو دست بیشتر نیستند. باقی کتابفروشیها در راستۀ چهار باغ قرار دارند. در قسمت جنوبی زاینده رود که منطقه وسیعی است فقط شهر کتاب بهعنوان کتابفروشی عمومی وجود دارد که جهتگیری روشنفکری هم دارد. البته خیلی مغرضانه عمل نمیکنند و متفکران ما را هم پوشش میدهند.
– آیا وقتی که در حال راهاندازی کتابفروشی بودید فروشگاههای موجود را بررسی کردید؟
بله. خیلی از کتاب فروشیهای تهران و اصفهان را بازدید کردم و در اصفهان هم با آقای هوایی صحبتهای مفصلی داشتم که نکات خوبی در اختیار بنده قرار دادند. باقی کتاب فروشیها را هم بازدید کردم اما صحبتی با مسئولینشان نداشتم.
– در این بازدیدها نگاه کارشناسی داشتید و به نکات خاصی توجه می کردید؟
آن موقع به اندازۀ دانش خودم توجه میکردم. بیشتر به نکاتی از قبیل چیدمان توجه میکردم که در چه موضوعاتی کتاب دارند و چیدمان موضوعاتشان به چه صورت است که مثلاً طبق موضوع قفسه بندی کردهاند یا قالب یا چیزهای دیگر. یکی از مسائل ما در کار کتابفروشی این است که کتاب را به عنوان نیاز مخاطب جلوه ندادهایم؛ مثلاً وقتی در عنوان قفسهها مینویسیم «رمان و ادبیات» برای مخاطب این سوال وجود دارد که من چه نیازی به ادبیات و شعر و هنر دارم؛ البته آن کسی که اهل این موضوعات است اهمیتشان را درک می کند اما برای مخاطب عمومی اینها چه اهمیتی میتوانند داشته باشند؟ مثلاً اگر در موضوع خانواده، ما دستهبندی را مشخصتر کنیم و به زیر مجموعههایی از قبیل ازدواج، تربیت فرزند و غیره توجه کنیم و در واقع همان کاری را بکنیم که برخی از کتابها از طریق عنوانشان میکنند مانند: «چگونه با تک فرزندم برخورد کنم»، نتیجۀ بهتری خواهیم گرفت. عنوان قفسهها را هم با عبارت های جذاب تری میتوان انتخاب کرد. برای مثال به جای «زندگینامه» از عبارت «اینجا سخن از یک عمر است» نتیجۀ بهتری خواهد داد. البته من این مدل را جایی ندیدهام اما به نظرم در خیلی از موضوعات مانند خانواده، روانشناسی و غیره می توان این کار را انجام داد.
یک کار هم که به ذهنم رسیده است این است که به جای قفسۀ روانشناسی روی قفسۀ ادبیات تمرکز کنیم. چون اساس این داستان ها روانشناسی، معرفت نفس و بازگشت به خود است. البته لازمۀ این کار این است که ما با کتاب های این حوزه آشنا باشیم و بتوانیم مخاطب را با توجه به نیازی که دارد، با کتابی که به دردش می خورد آشنا کنیم. ما به عنوان کتابفروش خودمان را متکفل کار فکری می دانیم اما وقتی دور هم جمع میشویم بحثهایی میکنیم که همان مباحث در صنف قصابها هم وجود دارد که فلان نهاد حق ما را خورده است و… .
باید به قضیۀ کتاب به صورت تخصصیتر نگاه کنیم. به نظرم این که من یک جایی را گرفتهام و یکسری کتاب هم آوردهام و مقداری هم شمّ اقتصادی دارم از من کتابفروش نمیسازد؛ از من در بهترین حالت یک کاسب موفق میسازد.
– به نوعی تصور می شود مباحثی مانند بازاریابی و حسابرسی و غیره، مقدمات و ابتدائیات این کار هستند که باید ابتدا حل شوند تا به این نکات هم برسیم.
به نظر من اینها اصل کار کتابفروشی هستند و از کتابفروشی تفکیک نمیشوند. سؤال این است که بعد از چند سال ما باید به این مباحث برسیم؟
– در ابتدای کارتان چه ذهنیتی در مورد کتابفروشی و ویژگی های مطلوب یک کتابفروشی داشتید؟
در آن موقع من ذهنیت مطابق با واقعیتی نداشتم. خیلی ساده تصور میکردم یک سری کتاب میآوریم و میفروشیم. تقریباً مثل باقی کارهایی که انجام میدهیم که صرفاً از روی یک دغدغه، “چه خوب است این کار را انجام بدهیم و کمکی به وضعیت فرهنگی بکنیم” وارد این کار شدیم. من نمیخواهم بگویم که دید روشنی داشتم و مسائل را کاملاً تحلیل کرده بودم. همین حالا هم در کار ما مسائل و نقصهای زیادی هست که البته بخشی از آن ها فکری است و یک سری هم مربوط به مسائل اقتصادی است که باید در طول زمان حل شوند.
ذهنیت من به این صورت بود که یک پاتوقی شکل بدهیم که اهالی فکر و اندیشه بیایند و یک تضارب آرا اتفاق بیافتد و گعدههایی داشته باشیم. اما حالا فضای کتابفروشی به ما همچنین اجازهای نمی دهد. البته جلساتی داریم که خیلی محدود و مربوط به مشتریهای خاصمان است.
با گذشت زمان و کسب تجربه، چشمانداز ما در حوزۀ عناوین، خطمشیمان و مخاطبمان واضح تر و مشخص شده. یک مسئله این است که کار کتابفروشی سابقۀ قابل توجهی ندارد و ذهنیت مشخصی از این کار در دید عمومی شکل نگرفته است و از طرفی آیندۀ مشخصی هم ندارد. هرچند با گسترش خوشه و بالا رفتن تعداد اعضا در شهرستانها هویت کتابفروشی شکل خواهد گرفت و این هم اتفاقی است که باید بیافتد تا کار کتابفروشی حتی برای عموم مردم ملموستر شود.
– لطفاً اقداماتی را که برای راهاندازی کتابفروشی انجام دادید به صورت مشخصتر بیان کنید.
اصل کار با مشورت آقای سالکی و اخوی انجام شد که همان ابتدا بنده را با خوشه که آن موقع تازه راه افتاده بود آشنا کردند و از همین طریق وامی از خوشه دریافت کردم. در موضوع قفسهبندی هم با توجه به اینکه رشتۀ خودم در دانشگاه معماری بود تا حدودی سررشته داشتم و با نرمافزارهای طراحی آشنا بودم و از همین طریق قفسهها را طراحی کردم.
– سرمایۀ اولیهتان چقدر بود؟
مجموعاً ۲۰ میلیون تومان که ۱۳ میلیون را وام گرفتیم و ۷ میلیون هم سرمایۀ شخصی بود که همه اینها را صرف آمادهسازی فروشگاه کردیم. به طوری که وقتی میخواستیم کتاب سفارش دهیم دیگر پولی برایمان نمانده بود.
– سرفصلهای هزینۀ شما در ابتدا چه بود و هر کدام چقدر از هزینه را به خود اختصاص داد؟
یک مقدار مربوط به بازسازی دیوارها و کف فروشگاه بود. اما عمدۀ هزینهها مربوط به دکور تأسیسات و تجهیزات شد و خرده خرجهای ما رقم بالایی شد. که هزینه اصلی آن صرف دکور شد.
– بنابراین در ابتدا کتاب را غیرنقدی تهیه کردید.
بله. بعداً متوجه شدیم که باید رقمی هم برای این موضوع در نظر بگیریم. متوجه شدیم که بعضی از دوستان مبالغ قابل توجهی از طریق ارگانهای مختلف دریافت کردند و بعد از چند سال از کار کتاب خارج شدند و یا اصلا کتابفروشیشان را تأسیس نکردند. این در حالی بود که خود ما کمک بلاعوض دریافت نکردیم و آن مبلغی هم که گرفتیم در قالب وام بود و با این وجود و با تمام مشقاتی که داشتیم اینجا را سرپا نگه داشتیم. بعد از پنج شش ماه از راهاندازی اینجا پدر بنده فوت شدند و من مجبور شدم که مخارج خانواده را از درآمد همینجا تامین کنم. در حالیکه مغازه هم ملک خودم نبود و مالک مغازه مادر و خواهر و برادرهایم بودند و میشد همان ابتدا کار را تعطیل کنیم و بگوییم تلاشمان را کردیم اما کار را تعطیل نکردیم.
– ذهنیتتان در مورد مسائل مالی و بازگشت سرمایه به چه صورت بود؟
ذهنیت دقیقی نداشتم کماینکه هنوز هم توجه جدی به این مسائل ندارم که بازگشت سرمایه به چه صورت باید باشد و غیره.
اکثر اینها ذهنی است. من در ابتدا کارم را با نرم افزار فروش شروع کردم. حالا اگر نرم افزار را نداشته باشم دیگر نمیتوانم کارکنم. البته یکسری از موارد مانند تراز مالی، حساب سود و زیان را داریم و انبارگردانی میکنیم. در انبارگردانی هم مشخص میشود که مغایرت موجودی ما با سیستم به چه صورت است. اما مسئله این است که وقتی این را فهمیدیم چه کار میتوانیم بکنیم؟
– این باعث نمیشود که شما برنامهها و کارتان را اصلاح کنید. مثلاً اگر متوجه شوید که مقدار دزدی از فروشگاه از حد معمول بیشتر است برنامهای برای جلوگیری از آن انجام میدهید؟
بله. ما سعی میکنیم همۀ اینها را تصحیح کنیم اما خیلی تاثیرگذار نیستند و فقط وابستگیهای ما را به ابزار بیشتر میکنند. به نوعی شبیه همان مثال دفترچه تلفن و تلفن همراه است که باعث شده شمارهها دیگر در حافظۀ ما باقی نمانند. در کار ما هم همینطور است؛ این موضوعات و نرم افزار به نوعی تبدیل به اصل کار شدند و فکر میکنیم برای توسعه و همۀ مسائل باید به نرم افزار رجوع کنیم. در حالیکه باید کار خودمان را به صورت جدیتر پیگیری کنیم و بدانیم که خودمان تعیین کننده نتیجه کار هستیم؛ خودمان هستیم که باید حواسمان به طلبهایمان و بدهیهایمان باشد نه اینکه منتظر این باشیم که یک روز بنشینیم در نرم افزار حسابرسی کنیم. البته من نمیگویم که اینها کلاً نباشد. اما اصل کار خود کتابفروش است. اگر کتابفروش ناشرهای مختلف را بشناسد خیلی راحتتر میتواند سفارش کتاب بدهد تا اینکه به صورت جداگانه و موردی به نرمافزار مراجعه کند. در نهایت باید یک تعادلی بین استفاده از این ابزار و تکیه بر نیروی انسانی برقرار باشد. اگر شما یک نرمافزاری بیاورید که مو را از ماست بیرون بکشد باز هم نمیتواند حساب شما را تنظیم بکند چون مسئول بی انضباطی خودتان است.
حتی برای فروشگاههای بزرگ هم اگر افراد هر بخش متصدی کار خودشان باشند، اگر مسئول بخش تاریخ و فلسفه به فضای کتابهای این حوزه آشنا باشد، میتواند به تازههای کتاب هم در آن حوزه مسلط شود و دیگر نیازی به نرمافزار نیست. اگر شما یک کاربر بدون تخصص را پشت بهترین سیستم هم بگذارید نتیجهای نمیگیرید چون این کارها به صورت صرفاً مکانیکی پیش نمیرود.
خود ما یک تجربهای که در این زمینه داریم و آن این است که در سیستممان آرشیو ناشران را برحسب موضوع، قالب، سایتهای پخشیها و سایتهای معرفی کتاب را به صورت لیستی آرشیو کردهایم؛ که یکی دو ماه وقت ما را گرفت اما حداکثر بیست درصد کار ما از طریق این آرشیو انجام میشود. وقتی وارد سایت میشوی باید ببینی دنبال کدام نویسنده بروی و… . الان کاری که ما در کتابفروشی دوممان(کتابفروشی سها) میکنیم این است که در ارتباط با یک مؤسسۀ علوم انسانی از دوستان همان مؤسسه که هر کدام در یک حوزهای از علوم انسانی متبحر هستند استفاده میکنیم. این دوستان به کتابهای حوزۀ مطالعاتیشان و تازههای نشر در آن موضوع آشنا هستند.
برای آن که کتابفروشی موفق و بی نقصی داشته باشیم، یا باید یک فروشگاه با سرمایۀ میلیاردی تأسیس کنیم یا فکر دیگری باید کرد. البته من هنوز ایدۀ مشخصی هم در این مورد ندارم.
– شما با ایدۀ کتابفروشی بزرگ موافق هستید؟
خیر؛ البته ممکن است در آینده خودم هم کتابفروشی بزرگی بزنم.
– این که تناقض دارد. لطفاً توضیح بدهید که چرا با این ایده مخالفید و چرا خودتان ممکن است همین ایده را انجام دهید؟
همه تناقض دارند ما هم داشته باشیم! این مدل با ایدههای ما همخوانی ندارد. این که شما با یک سرمایۀ عظیمی از خودتان یا یک نهادی وارد فضای یک کسب و کاری بشوید و همۀ امکانات را در اختیار بگیرید و طبعاً همۀ مخاطب را هم جذب خودتان کنید و عملاً باعث نابودی مجموعههای خرد فعال در این حوزه بشوید که سالها سابقۀ فعالیت دارند؛ همان مدل سرمایهداری است.
مثلاً شهر کتاب هم قابلیت این را دارد که هم با تخفیف و چیزهای دیگر و هم با فضای جذابتری که برای مخاطب آماده کرده، مخاطب ما را به سمت خودش بکشاند که عملاً هم همین اتفاق افتاده و بعضاً دوستان خودمان میروند از شهر کتاب خریدشان را انجام میدهند. اگر قرار باشد یک کتابفروشی بزرگ جبهۀ فرهنگی اصفهان تأسیس شود، مسئولیتش را به چه کسی میدهند؟ به من یا به آقای هوایی یا به آقای دیباج؟ یا اصلاً پاتوق کتاب میشود؟ در نهایت باعث تضعیف بقیه میشود. شما به پاتوق کتاب اصفهان نگاه کنید. هم سرمایه دارند هم پول اجارهشان را نشر معارف میدهد، هم فروشهای عمده را به سمتشان هدایت میکنند. بارها مشتری برای خرید عمده با ما تماس میگیرد و کلی مشاوره هم میدهیم که چه کتابهایی برای مخاطبشان مناسب است اما در نهایت خریدشان را از پاتوق کتاب میگیرند چون مثلاً در دانشگاه سفارش کردهاند که از آنجا باید کتابشان را تأمین کنند. از آن طرف نشر معارف به خاطر خریدهای کلانش قابلیت تخفیف بالاتری دارد و دوستان خریدار هم که این جور مواقع یاد بیت المال میافتند و میروند سمت همان پنج درصد تخفیف بیشتر. پاتوق کتاب اخیراً مکانش را تغییر داده و در خیابان طیب یک منزل مسکونی را به کتابفروشی تبدیل کرده؛ یعنی همان چیزی که آرزوی ماست که یک منزلی را بگیریم که برای سالن جلسه و کافه و … فضا داشته باشیم و اتاقهای متعدد برای موضوعاتمان و … .
من مدتی بعضی از کتابها را از پاتوق کتاب تهیه میکردم اما بعد از مدتی رها کردم چون نه کتابهای درخواستیمان را داشتند و نه میتوانستند به موقع کتاب را به ما برسانند. حالا هم تمام امکانات دستشان است و هیچ دغدغهای هم از بابت بدهی و چک و تخفیف و این موارد ندارند.
– از بابت این که فضای مسکونی را به تجاری تبدیل کردهاند مشکلی ندارند؟
خیر در شهرستان برای کتابفروشی همچین حساسیتهایی وجود ندارد. اگر شما یک مؤسسۀ فرهنگی در ارشاد ثبت کنید و ذیل آن کار کنید خیلی مشکلی نخواهید داشت.
– اگر امروز بخواهید یک کتابفروشی راهاندازی کنید؛ نحوۀ کارتان با راهاندازی اینجا چه تفاوتی میکند؟
اولاً ما یکی دو سال پیش یک کتابفروشی دیگر راهاندازی کردیم و الان هم به فکر راهاندازی یک کتابفروشی دیگر در فضای دانشگاه یا حتی توسعۀ فضای همینجا هستیم. اما مدلی که من ترجیح میدهم مدل کافهکتاب آسمان است نه مدل پاتوق کتاب. آقای قدسی خاک این کار را خورده. از یک مغازۀ بیست متری شروع کرده و حالا رسیده به شکل دادن یک فضای نشر و ترویج کتاب و یک کتابفروشی با فضای بیشتر.
آن مدلی هم که خودم میخواهم اجرا کنم این است که به همین فضای فعلی ده پانزده متر اضافه کنم و خرد خرد آن را توسعه بدهم. ما مدتی با همکاری چند نفر از دوستان میخواستیم کل مغازههای این پاساژ را بگیریم. دوستان یکی از مغازههای پایین را گرفتند برای کار سبک زندگی و یک مغازۀ دیگر از طبقۀ بالا را هم گرفتند برای لوازم التحریر. میخواستیم دوستان مجموعۀ سلام هم یک فروشگاه محصولات فرهنگی بزنند و یک کتابفروشی دیگر هم مخصوص کتابهای دینی و قرآنی تأسیس کنیم.
سه فروشگاه راه افتاد. ما و آقای کلانتری (لوازم التحریر) و آقای مسعودینیا (سبک زندگی) فروشگاهها را راهاندازی کردیم. میخواستیم با هم یک جای بزرگتری را هم بگیریم اما نظر من این بود که تا اینجا برای ما تنگ نشود رفتن به جای بزرگتر معنا ندارد. وقتی تعداد کتابهای من از فضای فروشگاه بیشتر شد و خودم و مشتری در این فضا اذیت شدیم و مخاطبمان را شکل دادم و نیروی متخصصش را هم داشتم، آن وقت باید به فکر توسعه باشم. یعنی توسعه همراه رشد خودم و مجموعه. مثل هر صنف دیگری که وابسته به مردم است.
– خوب با تجربهای که در راهاندازی دو فروشگاهتان دارید اگر لطف کنید اقداماتی که الان برای راهاندازی یک کتابفروشی میکنید را به صورت مشخصتر ذکر کنید.
اولا اگر الان بخواهم یک کتابفروشی دیگر راهاندازی کنم در ابتدا میگردم دنبال نیروی پای کارش. مهمترین عامل در شکلگیری کار را نیروی انسانی دارد.
– در این مدت نیروهای شما ثابت بودند یا تغییر کردند؟
حدود دو سال است که ثابتاند.
– برای ثابت ماندن نیروهایتان کار خاصی انجام دادهاید؟
خیر کار خاصی نکردم. اما اگر نیرو احساس اثرگذاری کند، میماند. البته باید نیرو هم ببیند که مدیر مجموعه همپای او وارد کار میشود و در کم و زیاد کار سهیم است.
– به غیر از کتابفروشی در کار دیگری هم مشغول هستید؟
خیر
– کل نیروی انسانی این فروشگاه متشکل از شما و همکارتان یعنی دو نفر است؟
بله. تمام کارها را ما با هم انجام میدهیم و سعی میکنیم که کار کمبودی نداشته باشد.
– آیا مجوز کسب دارید؟
چون هنوز به خدمت نرفتهام نمیتوانستم اقدام کنم. البته مراحل اولیهاش را به نام خواهرم پیش رفتیم تا سنگاندازی نکنند. گرچه من فایدۀ این مجوزها را هم نمیدانم.
– با توجه به این که کل نیروی این فروشگاه دو نفرند؛ تقسیم وظایفی انجام دادهاید یا کارها را با همکاری هم انجام میدهید؟
تقریباً تمام کارها را با همکاری انجام میدهیم.
– گفتید که از اولین سفارشتان کتاب رسوبی دارید. برای به گردش افتادن یا حذف کتابهای رسوبی چه میکنید؟
البته در این چند ماه اخیر اغلب کتابهای رسوبی ما رفتند. رسوب کتاب هم به کتابفروش بستگی دارد. ما بخشی داریم در کانالمان با عنوان زیرخاکی که همین کتابها را که از چاپشان گذشته و از قیمت روزشان ارزانتر هستند با یک کار تزئینی و رنگ و لعابی معرفی میکنیم که در مواردی منجر به فروش هم میشود. به نظرم کار آقای محبی هم جالب بود که چندتا از این کتابها را یک بسته کرده بود و با تخفیف بالایی روی میز گذاشته بود.
– به نظرتان شاخصهای یک کتابفروشی جبهۀ فرهنگی انقلاب برای تشکیل یک هویت یکپارچه چه مواردی هستند که در ذهن مخاطب یک ذهنیت را به وجود میآورند؟
به نظرم اولاً ما نباید به سمتی برویم که ذهنیت مخاطب از ما یک مجموعۀ وابسته باشد. ثانیاً کتابفروشی ما باید کتابفروشی مردمی باشد یعنی هنر و سلیقه باید موج بزند و مشخص است که کتابها هم باید جامع و شامل باشند. البته این مورد با وضعیت فعلی مراکز پخش ما ممکن نیست و ابتدا باید آنها اصلاح شوند.
– برای اصلاح چرخۀ توزیع کتاب یک نظر این است که ابتدا باید مراکز پخش کتاب اصلاح شوند تا کتابفروشیها در تأمین کتابهایشان به مشکل نخورند. از طرف دیگر یک نظر هم این است که تا کتابفروشیها سامان پیدا نکنند و از نظر فروش و سفارش و تسویۀ حسابشان به شرایط پایداری نرسند، پخشیها بهبود پیدا نمیکنند.
به نظرم اینها از هم قابل تفکیک نیستند و باید همراه هم اتفاق بیافتند. الان متأسفانه مراکز پخش جبهۀ فرهنگی وضعیت خوبی ندارند. از طرفی کتابهای همان ناشرانی را که پوشش میدهند را هم نمیتوانند به صورت کامل تأمین کنند. از طرف دیگر در تأمین کتاب هم کلی تأخیر و مغایرت و… دارند.
– با ناشران به صورت مستقیم هم کار میکنید؟
یک مدتی با صهبا به صورت مستقیم کار میکردیم ولی الان فقط با ناشران اصفهانی ارتباط مستقیم داریم و نمایندگی نشر آرما و نشر لب المیزان هم هستیم.
– فروش کتابهای ناشرانی که نمایندگیشان را دارید چگونه است؟ یعنی برای مثال اگر در اصفهان کتابهای آقای طاهرزاده را بخواهند به شما مراجعه میکنند؟
تقریباً اینطور است. با وجود آنکه خود انتشارات کتابها را با تخفیف بالا به طلبهها و … میفروشد و فایل کامل کتابها را هم روی سایتشان گذاشتهاند اما با این حال کتابهای ایشان از پرفروشهای کتابهای ماست. حتی همان طلبهها که میتوانند با تخفیف کتابها را بگیرند بعضی وقتها یکی دو کتاب استاد طاهرزاده را هم ا ما میخرند. پشت اینها یک حسی وجود دارد.
– چرا دیگر با صهبا کار نمیکنید؟
ما با صهبا به یک مشکل مالی خوردیم و این هم مربوط میشود به زمانی که یک بندۀ خدا چند میلیون تومان پول ما را خورد و همان زمان هم ما به صهبا بدهکار بودیم و با این حال بچههای صهبا در حق ما مردانگی کردند و بعد از یک سال و نیم توانستیم خرد خرد حسابمان را صاف کنیم. در حالی که بعضی وقتها که ناشران برای ما کتاب میآورند همان وقت چکش را از ما میخواهند.
– تخفیف هم میدهید؟
با توجه به اقتضای فضای شهرستان ناچاریم. اینجا وقتی کتاب دو هزار و هفتصد تومانی هم میخرند انتظار دارند ما دویست تومنش را کم کنیم. یک فضای رفاقتی هم وجود دارد که گیر میکنیم توی رودربایستی دوستانمان. البته همکارم خوب برخورد میکنند و حتی به دوستانشان هم تخفیف نمیدهند.
– حسابش را دارید که چقدر از فروش کل تک فروشیتان را تخفیف میدهید؟
بله در حدود ده درصد که چهل تا پنجاه درصد سودمان میشود. البته ما در اصفهان جزو جاهایی هستیم که کمتر تخفیف میدهیم.
– در برگزاری نمایشگاهها چطور عمل میکنید؟
دو سه سال اول خودمان میرفتیم و برگزار میکردیم اما غالباً ضرر داشت. حالا به مجموعههای فرهنگی میدهیم.
– کتابهایی را که برای نمایشگاه میدهید را هم مرجوع میکنید؟
بله اما حداکثر پنجاه درصد. چون بعضیها بدون قاعده کتاب میبرند و گاهی هم دیدهام که وقتی کتابها را برگرداندهاند اصلاً به کارتن دست نزدهاند و همانطور که خودمان کتابها را چیدیم و تحویل دادیم به همان صورت هم برمیگردانند. همین اتفاقی بود که در بحث نمایشگاههای نماز جمعه افتاد. ما کلی پیگیری کردیم و رابط مشخص کردیم و برای بیست و سه شهرستان استان اصفهان برنامهریزی کردیم و کتاب میفرستادیم و در انتها هم شانزده میلیون کتاب روی دستمان ماند. ما با کلی مشقت کتابهای مربوط به یک ماه را میفرستادیم به شهرستانها، آن هم به تعداد خیلی محدود پنج تا ده جلد از هر عنوان و دوستان رابط به همان صورت در حالیکه بستهها را باز هم نکرده بودند پس میفرستادند و وقتی هم از ستاد نماز جمعه شهرستان پیگیری می کردیم میگفتند کسی نمایشگاه برگزار نمیکند اینجا. همین قضیه یکی از زیانهای جدی ما بود.
– آن موقع کتابهای نماز جمعه را به صورت قطعی میگرفتید؟
بله تا این که به دلیل پیش آمدن همین مشکلات با دوستان صحبت کردیم و حالا خرید این کتابها از پخش ترنج قطعی نیست.
– اگر از نمایشگاههای نماز جمعه تجربۀ دیگری دارید بفرمائید.
یک تجربه در این کار هم مربوط میشد به کتاب «شعاعی از نیّر اعظم» که از همان کتابهایی است که انتشارات سروش صحبتهای مقام معظم رهبری را کپی میکند و چهارصد صفحه هم بود با قیمت بیست هزار تومان. در آن زمان هم تعداد سفارشهای ما روی 150 تا 200 جلد رفته بود و ما هم کتاب را بررسی نکردیم و 150 جلد سفارش دادیم. وقتی کتاب رسید تازه فهمیدیم چه کار کردهایم. خدا خیر بدهد به کتابستان که پنجاه شصت جلدش را مرجوع کرد. باقیاش را هم خرد خرد فروختیم البته هنوز هم یک تعدادی داریم. از چند عنوان از کتابهای نمازجمعه ما هنوز توی فروشگاه داریم. چون به بیست و سه شهرستان هم کتاب میفرستادیم مجبور بودیم لااقل نزدیک 200 جلد از هر عنوان سفارش بدهیم.
– از چه زمانی نمایشگاههای باقی شهرستانها را متوقف کردید؟
بعد از همین اتفاقها بود.
– نمایشگاه نماز جمعۀ اصفهان هم در حال حاضر فعال است؟
الان دو سه ماهی است که فرصت نشده برویم. نیروی مناسب هم برای این کار پیدا نکردهام و برای نماز جمعه هم مشکل نیرو داریم. وقتی کتاب خوبی انتخاب میشد ما هم فروش خوبی داشتیم برای مثال از کتاب «انسان 250 ساله» 200 جلد و از کتاب خانواده که در آن زمان کتب مسابقۀ کتاب و زندگی هم بود 300 جلد فروختیم.
– با تمام این شرایط چطور تا به حال سرپا ماندهاید؟
ما هروقت خواستیم روی ریل بیافتیم یک ضربهای خوردیم که آن هم از بیتجربگی و جوانی خودمان بود که به چند موردش اشاره کردم.
– در حوزههای مدیریتی و اقتصادی و موضوعات مربوط به کارتان مطالعه دارید؟
خیر. اغلب مطالعۀ بنده در حوزههای مختلف علوم انسانیاست.
– موفق به جریانسازی در حوزۀ کتاب در شهر اصفهان شدهاید؟
تاحدودی؛ نمیتوانیم ادعا کنیم که در اصفهان همۀ نگاهها معطوف به ماست. دلیلش هم این است که نمیتوانیم در سطح گستردهای کار تبلیغی کنیم چون تبلیغات در کار کتاب صرفه ندارد.
– حالا اگر با توجه به تجربهای که به دست آوردهاید دیگر خطاهای سابق را تکرار نکنید میتوانید با جلوگیری از آن زیانها بخشی از درآمدتان را صرف تبلیغات و بازاریابی کنید؟
مسأله این است که کار کتابفروشی در مجموع از نظر اقتصادی کار باصرفهای نیست و اگر فرضاً کتابفروش در کارش هیچ خطایی نکند هم باز از تورم عقب میماند. یعنی شما هر چند وقت یک بار تحت تاثیر موجهای مخرب اقتصادی قرار میگیری که باز کلی عقب میافتی و پیشرفتهایت هیچ میشود.
– به نظرتان این شرایط فقط مربوط به کتابفروشیهاست یا تمام اصناف همین شرایط را دارند؟
بالاخره یک سوپرمارکت هیچ وقت به تبلیغات و بازاریابی چندانی احتیاج ندارد. مثلاً من هر روز مجبورم سه ساعت از وقتم را صرف معرفی کتابها در کانال تلگرام کنم که با هزار فوت و فن و کتاب را کج گذاشتن و نور فلان و زاویۀ بهمان، بالاخره مخاطب را بکشانیم به فروشگاه برای خرید کتاب.
– از وضعیت کانالتان راضی هستید؟ آیا کتابهایی که در کانال معرفی میشوند جذب مشتری میکنند و به فروش میروند؟
بله اگر شما در کاری مداومت داشته باشید نتیجهاش را میبینید. در یک سال گذشته حتی یک روز هم در به روز رسانی کانالمان وقفه نیافتاده. حالا هم بعد از این مداومت، سه چهار ماهی است که داریم نتیجهاش را میبینیم.
– نتیجهاش به چه صورتی است؟
مشتریهایمان بیشتر شده و باعث شده ما شناختهتر شویم. گاهی یک برشی از یک کتاب را که ما روی کانال میگذاریم در گروههای مختلف میچرخد و همین باعث میشود افراد بیشتری با کارمان آشنا شوند. این خودش یک نمونۀ محدودی از جریانسازی است. من به نظرم جریان کلی کتاب هم در حال جان گرفتن است البته اگر این مشکلات اقتصادی اندکی اجازه بدهند. چون حالا مردم به واسطۀ مسائلی که درگیر میشوند کم کم دارند به کتاب احساس نیاز میکنند. همینطور مجموعههای فرهنگی که کم کم به بن بست میرسند و نمیتوانند جذب مخاطب داشته باشند.
– چقدر از مشتریهایتان ثابتاند؟
قبلاً شاید شصت تا هفتاد درصد اما الان کمتر. چون همان مشتریهای ثابت را داریم ولی مشتریهای دیگر هم اضافه شدهاند.
– آیا برنامهای برای افزایش مشتریهای ثابت کتابفروشی دارید یا صرفاً به انجام کار خودتان به نحو احسن بسنده میکنید؟
شما اگر سعی کنید همین کار کتابفرشی را تمیز و بدون نقص انجام دهید همین مساوی است با افزایش مشتری و جلب کردن نظر مشتری و تداوم ارتباط مشتری. البته به شرطی که مشکلات و مسائل اقتصادی و … ذهن کتابفروش را قفل نکنند.
– خرید مشتریهایتان به چه صورتیاست؟ خودشان کتاب را انتخاب میکنند یا از شما نظر میخواهند یا این که اصلاً دنبال کتاب خاصی میآیند؟
به دلیل چیدمان فروشگاه ما و مدل کاریمان مشتریها در فضای فروشگاه حتی با محدودیتی که دارد میگردند و اگر هم ما بخواهیم کتابی را پیشنهاد بدهیم حتماً توقع دارند که ما با آن کتاب کاملاً آشنا باشیم.
– از شیوۀ معرفی کتابتان به مشتری راضی هستید؟ چقدر از معرفیهایتان منجر به فروش میشود؟
سعی میکنیم معرفی کتاب در کانالمان حرفهای باشد و از جایی هم کپی نکنیم اما در معرفی حضوری قطعاً میتوانیم بهتر عمل کنیم گرچه معرفیهایمان در حد نسبتاً خوبی منجر به فروش میشوند.
– نحوۀ تعاملتان با ادارات و نهادها چگونه است و آیا به نهادها فروش عمده دارید؟
قبلاً دنبال این تعاملات رفتیم اما به جایی نرسید. الان هم دیگر ما به جایی رو نمیزنیم. گرچه از فروش عمدهای که داریم راضیام و این هم مربوط به مواردی است که خود نهادها و سازمانها سراغ ما میآیند. البته در مواردی هم سراغ ما میآیند و کتابش را هم ما معرفی میکنیم ولی از طریق دیگری مثل ارتباط مستقیم با ناشر خرید میکنند که در فضای جبهۀ فرهنگی نسبتاً متداول است. شما در بین جریان روشنفکری اصلاً همچین مواردی نمیبینید. در یک موردی که ما به مجموعهای یک کتاب از یک ناشر روشنفکر معرفی کردیم و به ناشر مراجعه کرده بودند تا کتاب را با تخفبف بیشتری بگیرند، ناشر به مرکز پخش معرفی کردهبودشان و مرکز پخش هم فرستادهبودشان سراغ ما. در کل امید ما به این جنس فروشها نیست. اما گاهی مجبورند سراغ ما بیایند چون ما هستیم که لیست کتاب داریم و به کتابها و تازههای نشر آشنا هستیم.
– چند درصد از فروشتان عمده است؟
تا پارسال فروش عمده بیشتر بود ولی الان فروش تکی بیشتر شده.
– نظرتان دربارۀ مسابقات ملی کتابخوانی و تاثیری که بر چرخۀ کتاب میگذارند چیست؟
اعتقادی به این شکل از کارها ندارم و به نظرم تأثیر جدی هم در عرصۀ کتاب ندارند. اگر به جای این هزینههای میلیاردی این پول را تقسیم میکردند بین کتابفروشیها نتیجۀ بهتری گرفته میشد.
– به نظرتان این جنس از کارهای جریانساز که یک کتاب را از جریان جبهۀ فرهنگی در عرصۀ کتاب مطرح میکند اثرگذاری مناسبی ندارد؟
به نظرم این جنس کارهای بزرگ که فقط مسأله، حجم کار و بزرگی نمود بیرونیاش است به جایی نمیرسد.
– از مشتری مرجوعی هم قبول میکنید؟
خیر. ولی به مشتری سخت نمیگیریم و در مواردی هم قبول میکنیم.
– در مورد نشریۀ رخداد هم که درآن شروع کردهاید به معرفی تازههای نشر در حوزۀ علوم انسانی توضیح بدهید لطفاً.
یکی از نیازهای اصلی کتابفروش آشنایی با کتابهای جدید هر موضوع است که متاسفانه مخصوصاً در جبهۀ فرهنگی پایگاهی برای ارائۀ مناسب همچین خدماتی به کتابفروشیها نداریم و سایتهای ناشران و سایتهای معرفی کتاب هم از طرفی ضعیف عمل میکنند. از طرف دیگر هم قالب ارائهشان با آنچه مورد نیاز کتابفروشیهاست همخوانی ندارد. طبق همین مسائل ما نشریۀ «رخداد» را در حوزۀ کتابهای علوم انسانی شروع کردیم و قرار است نشریۀ دیگری هم برای موضوعات دیگری آماده کنیم که به صورت یکجا و با موضوعبندی، آنچه برای یک کتابفروشی لازم است که از تازههای کتاب بداند را در اختیارش قرار دهد. در فاز بعدی هم قرار است با همکاری اساتید علوم انسانی برای هر کتاب بخش حاشیه و نقد هم اضافه کنیم.
– اگر نظری یا نکتهای در مورد خوشه دارید بفرمائید.
فکر میکنم همت اصلی خوشه باید صرف رفع موانع کتابفروشیها بشود. مثلاً نهادها را قانع کند که اگر میخواهند کتاب بخرند بجای مراجعه به ناشر، از کتابفروشیها کتابشان را تامین کنند. از طرفی هم باید تا حد ممکن از جناحها و حوادث سیاسی جدا باشد.
– از همکلامی با شما خوشحال شدیم و برای شما آرزوی توفیق داریم.