از سوابق فرهنگی و فعالیتهای فرهنگی که قبل از بحث کتابفروشی داشتید، بفرمایید.
_قبل از این فعالیت بحث طلبگی بود و کار من طلبگی و اردوهای جهادی و تبلیغات جهادی بود در مناطق کمبرخوردار تا مناطق برخودار. چندین سال آنجا کار کردم و بعد سال 87 کارهای کتاب را با متروی تهران شروع کردم. آن سال، سالِ نوآوری و شکوفایی بود و ما خودمان هم دغدغه کتاب داشتیم. صحبتهای مقام معظم رهبری هم در مورد اهمیت کتاب و کتابخوانی، ذهن ما را درگیر کرده بود، گفتیم تبلیغِ امسال ماه رمضان را (سال 87) متروی تهران با محوریت کتاب بگذاریم. آمدیم در فضای مترو و کارِ کتاب از آنجا کلید خورد. آن سال ما اولین گروهی بودیم که کارِ کتاب را در مترو کلید زدیم و شروع کردیم.
گروهِ خاصی بودید؟
_چند طلبه بودیم دورِ هم جمع شده بودیم، گروه خاصی نبودیم. دوستان تبلیغ هم بودند و با هم اردوی جهادیِ تبلیغی میرفتیم. گفتیم امسال بیاییم در مترو با محوریت کتاب کار انجام بدهیم. از ماه رمضان سال 87، البته از قبل آن شروع شد. ماه رمضان کارِ اصلی ما بود. توانستیم در 22 ایستگاه مترو نمایشگاه برپا کنیم، کنار نمایشگاه کتاب، روحانی به عنوان مشاور مطالعه، نه مشاور دینی حضور داشت. قبلش هم با هر کسی مشورت میکردیم که میخواهیم این کار را انجام بدهیم، همه نهی میکردند که مملکت از آخوند فراریاند شما میخواهید بروید مترو! آنجا میزنند و فحش میدهند. بعد از این مشورتها خودمان هم باورمان شد که این کار جواب نمیدهد ولی حالا ما موظف به انجام وظیفهایم برویم وظیفهمان را انجام بدهیم حالا جواب نمیگیریم دیگر.
رفتیم در 22 ایستگاه کار انجام شد. که کامل خلافِ تصورات و مشورتهایی که به ما داده میشد اتفاق افتاد. مردم هم استقبال خوبی کردند. کتابها برخلاف خیلی از نمایشگاههایی که برپا میشود کتاب بازاری اصلاً بین آنها نبود. مثلاً آشپزی و داستانهایی از جن و شیطان اصلاً نداشتیم، کتاب زرد و بازاری اصلاً نداشتیم. همه کتابهای فاخر و خوب بود. حدود 300 تا 400 عنوان کتاب در هر ایستگاه عرضه میشد. با توجه به مشورتهایی هم که داده بودند کمتر سعی میکردیم از روحانی استفاده کنیم. مثلاً در 22 ایستگاه شاید 7، 8 نفر مُلبس بودند و باقی طلبه بودند ولی بدون لباس. بعد از چند روز دیدیم ایستگاههایی که روحانی مستقر است استقبال خیلی بیشتر است، روحانیها ما معمولاً سر پا بودند یعنی فقط یک صندلی بود و چیز دیگری نبود یا بعضاً همان صندلی هم نبود. یکی دو ایستگاه بود که میز و صندلی داشتیم و در آن ایستگاهها ملت در صف مترو مینشستند برای اینکه با روحانی یک صحبتی و یک ارتباطی داشته باشند. ایستگاه شهید بهشتی اینگونه بود که هنوز ما با بعضی از مردمی که در آنجا آشنا شدیم هنوز ارتباط داریم و کار کتاب هم خیلی جواب داد. در 22 ایستگاه تقریباً در 20 روز کاری قریبِ 40 هزار جلد کتاب فروخته شد و آن زمان رقمِ قابل توجهی بود و به هر کسی هم گزارش میدادیم که 40 هزار جلد کتاب فروخته شده، تعجب میکردند که داخل مترو که ملت میدوند تا به قطار برسند، فرصتِ ایستادن، صحبت کردن و کتاب خریدن ندارند، این اتفاق افتاده!
ما سعی کرده بودیم کار را خیلی شیک انجام بدهیم. شاید چند روز دنبال قفسههایی بودیم که با دکور مترو همخوانی داشته باشد مانند همه میز و قفسه نداشته باشیم، قفسههایی باشد که با دکور مترو همخوانی داشته باشد و بعد چیزهای خوبی پیدا شد و خریداری کردیم و آوردیم. این کار خودش خیلی روی کارمندان مترو اثرگذار بود. من آن زمان به دوستان میگفتم که یکی از مخاطبین اصلی ما خود کارمندان مترو هستند. کارمندان مترو که شب و روز در مترو هستند و همین هم شد. کارمندان و مدیران مترو باعث شد بعد از پایان ماه رمضان مدام تماس میگرفتند و میگفتند دیگر نمیآیید؟ ما منتظریم! باز مسئول مربوطه آنها چند بار تماس گرفت و گفت بیایید این کارتان را در مترو دائمی کنید. بازخوردهایش خیلی مثبت بوده. به آنها گفتیم کارِ ما این نیست و کارِ ما درس خواندن است و ماه رمضان این کار را انجام میدهیم. ماه رمضان سال بعدش هم رفتیم .دیگر در سال اول و دوم که خوب جواب گرفته شد؛ از سال سوم دیگر همه دنبال این بودند که مترو جواب داده ما هم برویم و دیگر ما کنار کشیدیم و نرفتیم مترو.
این یکی دو سال تجربۀ مترو انگیزههایی برای ما به وجود آورد. اینکه کتاب خوب کم نیست ولی متاسفانه آنها خوب عرضه نمیشوند. شبکۀ توزیع ما هم سال 88 و 87 جدیدتر بود. بچههای انقلابی که در عرضه کتاب باشند تقریباً نداشتیم. غیر از یکی دو نفر. همه غیر بچههای خودمان بودند و نبض بازار هم آن زمان دست تودهایها بود، تودهای که در مسائل اعتقادی و سیاسی هفت کفن پوسیده، هیچ آثاری از آنها در جامعه پیدا نمیکنید ولی نبض بازار کتاب ما هنوز دست آنهاست. این باعث شد که انگیزه ما بیشتر شود و به صورت جدی وارد فضای توزیع کتاب شویم و از سال 89 دیگر غیرمقطعی وارد شدیم. یعنی وارد فضای توزیع شدیم و با فروشگاه سوره مهر کار کلید خورده شد. سپس مرکز پخش ما تشکیل شد و تقریباً 2 سال است که انتشارات ما شروع به کار کرده است.
ـ آن زمان کتابها را از کجا تهیه میکردید؟
از جاهای مختلف. با ناشران ارتباط گرفتیم. لیست کتابهایی را تهیه کردیم که عموم آنها را هم خودمان خوانده بودیم. یک تعدادی از انتشارات مدرسه، یکی تعدادی از نیستان، از سوره مهر و با خود ناشران ارتباط داشتیم و آن زمان مرکز پخشی نبود که ما بتوانیم کتابها را تهیه کنیم.
ـ تاسیس سورهمهر به چه صورت بود؟ پیشنهاد شما یا انتشارات بود؟
بازخوردهای مثبتی که فضای مترو به وجود آورد هم مسئولین مترو خیلی راغب بود و سورهمهر هم بازخوردِ مثبتی گرفته بود و کتابهایش در مترو خوب عرضه شده بود. از سورهمهر چند بار با ما ارتباط گرفتند که شما بیایید یک فروشگاهی در قم به نام سورهمهر تاسیس کنید هزینههایش را هم پرداخت میکنیم. ما هم قبول نمیکردیم چون نمیخواستیم خیلی وارد بازار کتاب شویم. اتفاقاتی که رخ داد (مسائل مترو که عرض کردم) و چیزهای دیگری هم زمینۀ آن شد که احساس وظیفه کردیم که الان باید به صورت حرفهای وارد فضای کتاب شویم و پیشنهاد سوره مهر را پذیرفتیم و کار با سوره مهر آغاز شد.
ـ شما تجربهای نداشتید و مشکلات و مسائلی هم برای کتابفروشی وجود دارد، شما از جایی کمک یا مشورت میگرفتید؟
ما تحقیقاً سه نفر بودیم من بودم، آقای حقی بود و آقای داوودی که کارِ مترو هم ما سه نفر شروع کردیم و انجام دادیم و ما سه نفر هم به این نتیجه رسیدیم که به صورت حرفهای باید وارد فضای کتاب شویم، هر کدام از ما با اینکه طلبه بودیم هر کدام از ما در یک زمینهای تخصص داشتیم من که ولی دوستان بچههای زرنگی بودند بالاخره با تحقیق و مطالعه و بررسی تجربیاتی کسب کردیم و اطلاعاتی به دست آوردیم و الحمدلله کارِ خوب شروع شد.
حالا جالب است فضای کتاب سوره مهر را که میخواستیم راهاندازی کنیم باز با هر کسی مشورت میکردیم میگفتند این کتابها در قم جواب نمیدهد و تیپِ کتابهای سوره مهر در قم جواب نمیدهد و به قولی مردم دنبال کتابهای مذهبی هستند. ما آن زمان تجربه کار در مترو را داشتیم که شما نباید مطابق ذائقۀ مردم پیش بروید هر چه که آنها خواستند نباید عرضه کنید باید ذائقهسازی کنید، اگر بخواهید ذائقهسازی کنید میتوانید کار کنید اما اگر بخواهید طبق ذائقۀ مردم پیش بروید ما همان کتابهای مذهبیِ زردی که وجود داشته باشد عرضه میکردیم ما که تقریباً آن زمان نداشتیم الان هم نداریم و اعتقادی به این نوع کتابها نداریم میگوییم یک کتابفروشی خودش باید ذائقۀ مخاطبش را بسازد، ذائقۀ مخاطبش را مدیریت کند این شد که کار شروع شد. بله آن زمان تقریباً آدمِ حزباللهی که واردِ کتابفروشی شده باشد تقریباً آقای قدسی بود و غیر از دیگر کسی نبود، وارد شدیم و مشکلاتی هم وجود دارد و با کمک دوستان رَتق و فَتق شد و کار ادامه پیدا کرد.
ـ چه سالی؟
سال 89. کاملاً کار شراکتی بود و در پیش برد کار هم همه با هم بودیم.
ـ در ابتدای کار طرح مشخصی داشتید؟
هدف ما این بود که پیدا کردنِ کتاب خوب را تسهیل بکنیم، بتوانیم کتابِ خوب را واردِ متنِ جامعه کنیم و فقط انتشاراتیهای خودشان نداشته باشند و این هدف اصلی ما بود و اینکه بتوانیم ذائقۀ این کتابها را ایجاد کنیم؛ الان خیلی از طلبههای قم هستند که این سبک مطالعه را با ما شروع کردند، فروشگاه اول هم طبقۀ دوم بودند میآمدند ما سه نفر هم پای کار بودیم و بحث مشاوره مطالعه را در فروشگاه داشتیم، طرف میآمد میدید کتابها کتابهایی است که با کتابهای قم متفاوت است و این نوع کتابها نبوده، اگر گفتگو با مشتری آغاز نمیشد بنابراین مشتری بیرون میرفت، صحبت و گفتگو شروع میشد و رفاقتها شکل میگرفت مثلاً من از رمان خوشم نمیآید، چرا؟ رمان عمر تلف کردن است و بعد همین آدم وقتی از کتابفروشی بیرون میرفت دو سه رمان دستش بود و میرفت و بعد از یک ماه میآمد میگفت این کتابها عجب کتابهایی بود! مانند این کتابها دیگر چه کتابهایی دارید؟ ما هم به او معرفی میکردیم.
نقطهتمایزِ کار ما بحث مشاوره بود که تقریباً در قم اصلاً نداشتیم حالا جاهای دیگر کشور را نمیتوانم به صراحت بگویم ولی قم نداشت یعنی عموم کتابفروشیهای قم خودشان اهل مطالعه نبودند بعد طرف میآمد میدید تمام کسانی که در فروشگاه هستند و دارند با مشتریها گفتگو میکند، خودشان اهل مطالعه هستند و فرهیخته هستند و کتاب پیشنهاد میدهند و انگیزۀ مطالعه را شکل میدهند، این باعث شد آرام آرام فروشگاه ما بر سر زبانها بیفتد و رونق بگیرد.
ـ سیستم مالی شما به چه شکلی بود؟ از همان ابتدا حسابرسی وجود داشت؟
از همان ابتدا ما با نرمافزار فروش شروع کردیم و کتابها را تعریف کردیم و با نرمافزار هم حسابرسیها را انجام میدادیم.
ـ مطابق پیشبینیهای شما بود؟ اصلاً پیشبینیِ مشخصی داشتید؟
فراتر از پیشبینی ما بود، گفتند مشاورههایی که میکردیم در قم جواب نمیدهد ولی الحمدلله کار خوب گرفت و زحمات دوستانمان هم بود مثلاً گفتگو با مشتری یک طرف بود باز گفتیم ما باید این کتابها را ببریم در سطح کشور، با آقای داوودی مفصل نشستیم و فکر کردیم که چه باید بکنیم، دوستان ما، طلبههایی که تبلیغ زیاد میروند مثلاً آقای فلانی شما تبلیغ کجا بودید؟ مثلاً برازجان استان بوشهر، مطالعۀ مردم آنجا به چه شکلی بود؟ خوب نبود. میپرسیدیم کسانی که آنجا بتوانند در حوزۀ کتاب و مطالعه فعالیت کنند میشناسید؟ مثلاً دو نفر را معرفی میکرد، بعد ما شماره آنها را میگرفتیم و ارتباط برقرار میکردیم و آنها را توجیح میکردیم و همین افراد نمایشگاهی را در شهر خودشان با پشتیبانی ما انجام میدادند که فکر میکنم در آن سالها مثلاً در دو سه سالی که آقای داوودی درگیر نمایشگاه شده بود و خودش میرفت نزدیک 600 نمایشگاه در سطح کشور و در مناطق مختلف کشور شکل گرفت و این خودش یک اتفاقِ خوبی بود که با این مدل کار ما تقریباً 600 نمایشگاه در سطح کشور برگزار شد.
ـ فروشگاه چارت مشخصی داشت؟ وظایف مشخص بود؟
بله ارتباطاتی که با هم داشتیم تقسیم کاری صورت گرفته بود.
ـ نیروی انسانی به چه صورت بود؟
ما یک نفر نیروی انسانی داشتیم که کارِ فروش را انجام میداد بعد آرام آرام یک نفر دیگری را اضافه کردیم باز اضافه شد، یکی دو سال بعد مرکز پخش ما شکل گرفت.
ـ تجربۀ راهاندازی در سوره مهر چقدر به راهاندازی اینجا کمک کرد؟ آیا برای راهاندازی اینجا کارِ متفاوتی انجام دادید؟
بله بالاخره آدم وقتی وارد کار میشود روز به روز به تجربیاتش افزوده میشود، روز به روز بیشتر کار یاد میگیرد، همۀ اینها اثرگذار بود نه تنها کارهای اینجا، مرکز پخش ما روی انتشارات ما اثرگذار بود، تجربیات اثرگذار بود. حُسنی که آن فروشگاه برای ما داشت و حالا اینجا هم اتفاق افتاده است چه من و چه آقای حقی داخل این اتاق مدیریت نمینشینیم و در را ببندیم و فقط مسائلِ کلی فروشگاه را کنترل کنیم، یکی از کارهای ما در فروشگاه گفتگو با مشتری و مخاطب است، میبینیم نظر مخاطب چیست و متناسب با نظر و سلیقۀ مخاطب به او کتاب معرفی میشود این گفتگو با مخاطب خیلی برای ما برکات داشته، شما در نشر هم میتوانید این را ببینید، نشری که دو سال است تاسیس شده است، حدود 40 کتابی که دارد، 10 کتاب آن در عرض دو سال و نیم بالای 10 بار چاپ شده است چون گفتگو با مشتری مخاطبشناسیِ ما را خیلی تقویت کرده است، اگر مخاطبشناسیِ یک ناشر خوب باشد در کارش موفق است و الحمدلله فروشگاهداری و گفتگو با مشتری، زمانی که پیکِ جمعیتی اینجا است اگر بیایید ما فقط فروشنده یعنی کسی که صندوقدار باشد نداریم، بین قفسهها در هر قفسه و هر ردیفی فروشندۀ خودش حضور دارد، با مشتری دارد بحث میکند، زمانی که شلوغ است ما خودمان هم وارد جمعیت میشویم و با مشتری و مخاطب شروع به صحبت میکنیم این خیلی برای ما برکات داشته است.
ـ داستان راهاندازی اینجا را بفرمایید.
این ملک آستان قدس چند سال بود راه افتاده بود، برابر هزار متر فروشگاه، بهترین نقطۀ قم فقط دو هزار عنوان کتاب داشت، فقط کتابهای بنیاد پژوهشی آستان قدس و ما چند بار آمده بودیم افسوس میخوردیم کتابفروشی با این زیبایی و کیفیت ساختید، دو هزار عنوان کتاب و همه کتابها هم به صورت آئینهای چیده شد بود در 10 جا که پر شود، بعد وضعیت فروشش جالب بود که مثلاً در سال 120 میلیون تومان فروش اینجا بود، 90 میلیون تومان هزینهاش بود، تراز فوقالعاده منفی بود، منتها آستان قدس بود بودجه امام رضا پشت آن بود، آقایان هم تفکرشان این بود که ما باید هزینه کنیم تا این کتابها دیده شود ما اینجا دنبال سود نیستم و فقط میخواهیم کتابها عرضه شود، خب شما در چه فرمولی به این نگاه رسیدید؟ بعد چرا فقط این کتابها عرضه شود؟ شما فقط بنیاد پژوهشها هستید، علاوه بر بنیاد پژوهشها، کتابهای پژوهشیِ دینیِ دیگر را هم عرضه کنید که متاسفانه دو سه سال وضعیتش این بود که بعد پارسال ارتباطی گرفته شد و بعد با آنها وارد مذاکره شدیم و پیشنهادی که دادیم پسندیدند و کار با آنها شروع شد.
البته با نهادهای حاکمیتی از جمله آستان قدس کار کردن قابل توصیه نیست، دقیقاً اگر به یکسال پیش بازگردم حتماً به این قرارداد نمیرسم، نمیشود با آنها کار کرد. بعد آن فکر بود آمدیم عرضه کردیم فکر را پسندید ولی هنوز فکرِ سابقشان را دارند یعنی سیستمش با فکر سابق سازگار است تا سیستم جدید. الان هم اگر بتوانم قراردادم را فسخ میکنم چون واقعاً مشکل است با این دوستان کار کردن.
ـ این ظرفیت را میخواهید از دست بدهید؟
چون کار خیلی سخت است. تقریباً در بنیاد پژوهشها شاید بالای 200، 300 نفر کارمند برآورد من این است همه کارشان در بنیاد تعطیل شده است ذرهبین برداشتند روی فروشگاه، تقریباً هفتهای نیست که گزارشی علیه ما نوشته نشود. آقای حقی کارِ محتوایی ما را انجام میدهد و خیلی روی کتابهایی که وارد فروشگاه میشود حساس است یعنی تقریباً کتابهای بِلکی که مجمع ناشران آنها را بلاک کرده در فروشگاه نیست، دقت اینگونه که مو را از ماست میکشد، این کتاب برای چه آمده؟ نباید بیاید، اگر هم خریداری شده بفرستید برود این کتاب مناسب اینجاست که حالا همین کتابها در فروشگاه بهدشت به وفور پیدا میشود، فروشگاه بهدشت هم برای آستان قدس است، اینجا ملک برای آستان قدس است و بخش خصوصی دارد اینجا را اداره میکند ولی آنجا کامل برای آستان قدس است، کتابهایی که اینجا جزء لیست سیاه ماست به وفور در فروشگاه بهدشت عرضه میشود و اصلاً کسی هم متوجه نمیشود که این کتاب کتابِ فاسدی است.
حالا ما این حساسیتها را داریم مدام گزارش علیه ما نوشته میشود که اینجا شان امام رضا رعایت نمیشود! 10 بار گزارش آمده که شما شان امام رضا را رعایت نمیکنید و ما میگوییم به ما مصداق بگویید حرف کلی نگویید، بگویید این محصول شما شان امام رضا نیست، حالا یا من در انتخاب محصولم اشتباه کردم که عذرخواهی میکنم و محصول را حذفش میکنم یا شما از شان امام رضا یک چیزی فهمیدید که خلاف واقع است با هم بحث میکنیم، یک بار موضوعی وارد بحث با ما نشدند فقط کلی میگویند شان امام رضا رعایت نشده! شما برای من تعریف کنید شان امام رضا چیست؟ حالا آنجا کالای غیرایرانی عرضه میشود که ما روی این حساس هستیم گفتم من روی وسایلی که برای خودم و خانوادهام تهیه میکنم حساسم که ایرانی باشد یعنی اگر جنسی خوب باشد اما خارجی باشد نمیخرم میگویم خارجی است و من فقط ایرانی تهیه میکنم، در فروشگاه هم این دقت را دارم ولی در لوازمالتحریر یکسری وسایل جنس ایرانی ندارد، مثلاً ماژیک وایتبرد ایرانی نداریم، جلد کتاب ایرانی نداریم، چسب نوارها فقط خارجی هستند بنابراین من یا نباید وارد فضای لوازمالتحریر شوم یا اگر شدم بالاخره باید جنسم جور باشد ولاجرم باید به این سمت بروم مثلاً الان در فروشگاه تمام خودکارهای ما ایرانی است چون ایرانیاش را داریم بعد با این دقتهایی که من دارم که در فروشگاه بهدشت این دقتها نیست یا مثلاً اسباببازی، یکسری اسباببازیها جنس ایرانی ندارد پس شما یا نباید وارد فضای اسباببازی شود و اگر هم شدید جنس شما باید جور باشد، من چه باید بکنم؟ ایرانی نداریم عرضه نکنم؟
ساختار اینگونه شکل گرفته وقتی هم ما وارد سیستم شدیم یک وصلۀ ناچسبی هستیم و جزء سیستم نیستیم و وقتی هم جزء سیستم نیستیم حسادتها شکل میگیرد الان کسانی که آنجا نشستند فکر میکنند ما داریم میلیارد میلیارد پول پارو میکنیم، بعد میگویند چرا آنها کار کنند خودمان کار میکنیم! شما تا سال گذشته 90 میلیون هزینه این فروشگاه میکردید الان این 90 میلیون از روی دوش شما برداشته شده است. منتها حسادتها شما میگیرد، وصلۀ ناچسب بود، بازرسیها شکل میگیرد. تقریباً هفتهای نیست که گزارشی علیه ما نرود، آدم هم یک انرژیای دارد، 10، 20 گزارش را جواب میدهیم بعد دیگر میگوییم ولش کن مگر سرم درد میکند، بله فروشگاه حُسنهایی دارد ولی وقتی نمیشود با این سیستم کار کرد، بعضی از دوستان هم به من گفته بودند که با سیستم آستان قدس نمیشود کار کرد یعنی ما نمیتوانیم کار کنیم، گفتیم نه میشود و رفتیم در دلِ کار دیدیم نمیشود واقعاً الان هزینهای که این گزارشها برای من میسازد هزینۀ خیلی سنگینی است وقتی برآیند میگیرم میبینم بروم به نفع من است، انرژیام را روی نشر و پخش خودم بگذارم که آدمش خودم هستم و مطابق سلیقۀ خودم آن را پیش میبرم و کسی هم نیست که علیه من گزارش بدهد و مدام من را بازخواست کند این برای من بهتر است.
ـ ارتباط و مدیریت شما در نشر وپخش و کتابفروشی دارید چگونه است و تمرکز شما روی کدام است؟ ارتباط آنها چگونه است؟
کاملاً مستقل هستند. در مورد استقلال آنها چون سهامداری هر کدام متفاوت است. ما در کار سعی میکنیم دوستانی که با ما همکاری میکنند به نحوی در کار شریک کنیم این یک مقداری در برآیندِ مثبت کار اثرگذار است و برآیند را مثبت میکند وقتی که دوستی دارد با من همکاری میکند بعد خودش هم منافعش درگیر میشود یک مقداری برآیند کار را مثبت میکند. همین که سهامداران مثلاً نشر با پخش متفاوت است، باز سهامداران فروشگاه با پخش و نشر متفاوت است این لاجرم ما را به این سمت سوق میدهد که باید حسابداریهایشان کامل از هم مستقل باشد، حساب و کتابشان کامل از هم مستقل باشد حتی آن فروشگاه تهران مستقل است، سوره مهر مستقل است اینجا هم کاملاً مستقل است یعنی اینها هم هر کدام با هم متفاوت است، پخش هم مستقل است و نشر هم مستقل است
وجه اشتراکشان این است که من و آقای حقی در همۀ هیاتمدیرههایش هستیم و در همۀ شرکایش هستیم یعنی هم در پخش هستیم و هم در فروشگاهها ولی همۀ آنها مستقل هستند. اینکه پِک کامل باشد در هر کسب و کاری شما بتوانید این را با هم جمع کنید بالاخره منافعی دارد اینکه نشر شما وقتی ناشر هستید مرکز پخش هم کنارتان باشد کتاب شما راحتتر دیده میشود، وقتی مرکز پخش باشید خودتان هم نشر داشته باشید منافع مالی شما تقویت میشود، باز فروشگاه هم که میآید یعنی خردهفروشی میآید کنار کلفروشی، باز منافع شما تقویت میشود اینها همه کمک کار همدیگر است.
ـ برای راهاندازی مرکز پخش شما چقدر سرمایه آوردید؟ بعد حمایتی هم وجود داشت؟
ما از روز اول که کار را شروع کردیم یعنی کارِ مترو را که شروع کردیم که ابتدای کارمان بود واقعاً هیچ کدام از ما سرمایهدار نبودیم یعنی ما در متروی تهران طرحی داشتیم ارائه کردیم طرح پسندیده شد بعد گفتند اینها را تایپ کنید بیاورید، سال 87، 10 هزار تومان پول تایپ و پرینت میشد که ما نداشتیم، عزا گرفته بودیم 10 هزار تومان الان پول تایپ و پرینت بدهیم! از کجا بیاوریم؟ چند روز دنبال قفسه بودیم و با ناشران مختلف وارد مذاکره شدیم، حدود 10 روزی ما با آقای داوودی میرفتیم و میآمدیم و میگشتیم بعد ظهر میشد یک نان سنگک با ماست میگرفتیم گوشه پارک مینشستیم و نان سنگک را با ماست میخوردیم. هیچ وقت یادم نمیرود بعد از چند روز جستجو یک قفسه پیدا کردیم که احساس کردیم قفسۀ خوبی است و ما چیزی را که میخواستیم پیدا کردیم. آن زمان با ارشاد تهران طرح را مطرح کردیم ارشاد پسندیده بود و گفته بود من حمایت میکنم، گفته بودیم ما قفسه میخواهیم گفته بود بروید ببینید بپسندید ما میگوییم تهیه شود و در اختیار شما به صورت امانت قرار داده شود. ما قفسه را پیدا کردیم با آقای عرب اسدی که مدیر ارشاد استان تهران بود، گفتم ما یک چیزی پیدا کردیم که فکر میکنیم خوب است گفت آن را بخرید بیاورید، آن زمان 80 هزار تومان پولش بود گفتم پول نداریم، گفت پس از آن یک عکس بگیرید بیاورید، گفتم گوشی ما عکس نمیگیرد، گفت گوشی را به فروشنده بدهید، بعد به فروشنده گفت ما میخواهیم یک تعدادی از این قفسه بخریم شما لطف کنید بدهید بچهها بیاورند و اگر قبول کردند ما تعدادی از آن را میخریم، فروشنده پذیرفت، گفت ماشین دربستی بگیرید قفسه را بیاورید من ببینم، بعد گفت پول دارید دربست بگیرید بیاورید سعادتآباد؟ گفتم نه نداریم، بیک طرفش را آقای داوودی گرفت و یک طرفش را هم من و با اتوبوس آوردیم و دو سه اتوبوس بار هم اتوبوس سوار شدیم و از حسنآباد تا سعادتآباد قفسه را آوردیم و ساعت 10 شب رسیدیم سعادتآباد.
میخواهم بگویم از روز اول که ما شروع کردیم نه سرمایهدار بودیم نه پدرهای پولداری داشتیم که از ما حمایت کند نه با دست خالی شروع کردیم و حالا آرام آرام از کنار کار منافعی حاصل شد و این منافع را ما برداشت نکردیم، همان فروشگاه سوره مهر کارش آن زمان رونق داشت و ما از رونقش استفاده نمیکردیم، میگذاشتیم گردش کار بیشتر شود، مثلاً آن زمان بالاخره کتابی که داخل فروشگاه بود یک رقم کمی بود کمکم برداشت نکردیم باعث شد فروشگاه پر شود و سرمایۀ فروشگاه بیشتر شود.
ـ هزینههای فروشگاه را سوره مهر داده بود؟
فقط اجاره فروشگاه را سوره مهر داد با هزینهای دکورش را، آن هم به ما پول نمیداد، من یک مدلی گفتم و آنها پسندیدند، من گفتم پول ندهید از بدهی ما کسر کنید، ما کتاب را از آنها میگرفتیم میفروختیم پولش را به جای اینکه به آنها بدهیم هزینۀ اجاره داده میشد، آنها هزینه اجاره و بخشی از دکور را دادند که آن هم از محلِ فروش کتابها از بدهی ما کسر شد. بعد کمکم وضع فروشگاه بهتر است، الان باید مرکز پخش داشته باشیم، باز وارد فضای مرکز پخش شدیم باز از منافعش کمتر برداشت کردیم تا کار خودش توانست هزینۀ خودش را تامین کند، تقریباً از خود کار همۀ اینها شکل گرفته، بله حمایتی هم از خاتم داشتیم و این حمایتها سرعت ما را چند برابر کرد. یعنی قبلش ما یک گردشی داشتیم واقعاً وقتی آن حمایت خاتم آمد و به ما کمک کرد، باعث شد که سرعت ما افزایش پیدا کند و یک جهشِ اساسی شکل گرفت.
ـ بعضی اوقات این حمایت هم آسیب وارد کرده است؛
اگر شما با این حمایت هزینههای جاریتان را تامین بکنید، برای شما آسیب میشود ولی اگر به جای هزینه جاری آن را ببرید روی هزینههای سرمایهایتان، یعنی کار شما میچرخد حالا درست است که سخت میچرخد این حمایت را بیاورید در زندگی خودتان و خرجِ هزینۀ جاریاش بکنید واقعاً آسیب میشود که موارد متعددی سراغ دارم که این پول تقریباً حیف و میل شده و به کار هم ضربه وارد کرده است، چون طرف حساب و کتاب دارد میداند الان مثلاً 2 تومان به دست میآورد، 1800 هزینهاش است و 200 تومان میتواند برای خودش بردارد، بعد یکدفعه که حمایت میآید فکر میکند الان 10، 20 میلیون حمایتی آمده الان میتواند 200 تومانش را 500 تومان بکند، یکدفعه به خودش میآید میبیند پول حمایتی کاملاً از بین رفته و بدهیاش باقی مانده است، این آسیب میشود ولی وقتی شما هزینۀ این کنید که سرمایهتان را افزایش بدهید یا هزینۀ جهشتان بکنید یعنی الان میخواهید یک حرکتِ سرعتبخشی به مجموعهتان بدهید که احتیاج به سرمایه دارد این را آنجا هزینه کنید بله خیلی میتواند مثمرثمر باشد.
ـ این هم دو مدل دارد، یک مدل معتقدند که باید یک سرمایهای جذب بکنم و یک سرمایهگذاری درستی در جایی که فکر میکنیم بازدهی خوبی دارد انجام بدهیم و کار انجام شود، برخی هم میگوید نه اگر ما میخواهیم در یک جا سرمایهگذاری کنیم آنجا باید به یک حدی برسد که یک مبلغی از روال طبیعی خودش اضافه به من بدهد و بعد من همین را خرج خودش بکنم، من آنجا چیزی خرج نمیکنم که خودم را بدهکار کنم و بعد ندانم چه شده، شما ظاهراً مدل اول را انجام میدهید؟
دو مدل به عبارتی درست است؛ مدل دومی که میگویید من به این مدل قائلم میگویم بالاخره کار یا بازی دارد یا بازدهی ندارد اگر بازدهی ندارد یعنی هزینۀ خودش را نمیتواند دربیاورد شما یک هزینۀ دیگری کنار این بگذارید باز نمیتواند هزینۀ خودش را به دست بیاورد، من میگویم تلفیق اینها درست است، اینکه من الان مثلاً اینجا میخواهم اسباببازی ایجاد کنم، بازی فکری میخواهم ایجاد کنم، بازی فکری هزینۀ خودش را میتواند به دست بیاورید یا نمیتواند حالا بازی فکری ایجاد کردیم که هزینۀ خودش را میتواند به دست بیاورد nریال سود هم دارد، اگر بخواهم بیایم سود خودش را هزینه نکنم و کم کم با سود خودش افزایش سرمایه بدهم لازم است من این مسیر را طی کنم، این مدلی است که هزینۀ خودش را به دست میآورد اینکه میگویم جهش به خاطر این است، بله این اسباببازی دارد هزینۀ خودش را به دست میآورد اما برآورد شما این است که اگر این را تقویت کنید و افزایش سرمایه بدهید، این سرعت شما افزایش پیدا میکند و زمان را میخرید. در حمایتی که برای ما آمد ما سرعتمان را افزایش دادیم، بله برآیند کار ما مثبت بود ولی مسیری که من باید در دو سال طی میکردم 6 ماهه طی کردم، گردش مالی من در مرکز پخش nریال بود میخواستم آن را بهn+10 برسانم و در مسیر طبیعی سه سال زمان میبرد که به n+10 برسم ولی یکدفعه با این حمایت 6 ماهه به آن رسیدم. بعد باید برنامهریزی و حساب و کتاب باشد، باید فکری باشد، اینطوری نیست که شما یک حمایتی را به یک مجموعهای بدهید خود این افزایش سرعت به آن بدهد، نه همۀ اینها باید باشد، بله برنامهریزی من این است که ما مثلاً در nسال باید بهترین پخش یا یکی از 5 پخش اول کشور، این حمایت باعث شد زمان کمتر شود.
ـ الان قرارداد شما چگونه است؟
اینجا قرارداد ما بخشی از فروش است و یک تعهد خرید کتابهای خودشان است که کتابهای بنیاد پژوهشها را 500 میلیون تومان در سال بخریم به اضافه بخشی از فروش مجموعه.
ـ آیا 500 میلیون میفروشد؟
نه. شاید کلِ مجموعهشان اینقدر نفروشد حالا ما یک برآوردی داشتیم و میشد به آن رسید منتها ناکارآمدی سیستم خودشان باعث شد به این نرسیم و نشود هم رسید. وقتی من با بنیادهای پژوهش آستان قدس وارد قرارداد شدم یک داشتههایی داشت و یک برآیندی داشت یکی این بود که بنیادهای پژوهشهای آستان قدس دارد سالی 200 عنوان کتاب جدید تولید میکند، دوم کتابهایی دارد که دیده نشده اما اگر روی آنها کار شود میشود دیده شود و روی آن کار کرد، آمدیم وارد قرارداد شدیم بعد وقتی یک مجموعهای کتاب جدیدش 200 عنوان است و سال 6 میشود 20 تا، خود بنیاد پژوهشها کارش 10 درصدِ سال گذشتهاش شده است، هر آدم عاقلی میگوید شما خودتان یک دهم شدید بعد شما چطور انتظار دارید من عین قرارداد را با شما عمل کنم؟! نه باید به مرّ قرارداد عمل کنیم، مرّ قرارداد یک چیز است، عملکرد شما هم یک چیز است اینها را نمیشود از هم جدا کرد، من زمانی که با شما وارد قرارداد شدم شما سالی 200 کتاب جدید تولید میکردید و این کتابها را داشتید حالا ما آمدیم به شما میگوییم این کتاب را بدهید میگویید ندارم؟ چرا ندارید؟ چاپش تمام شده، چاپ کنید، میگوید طول میکشد تا چاپ شود، کتاب دیگری را بدهید، میگوید نه ندارم چاپش تمام شده است، موقعی که ما کتاب میخواهیم ندارید حالا میگویید باید به مرّ قرارداد عمل کرد مرّ قرارداد را همینها تشکیل میدهد بله 500 میلیون بوده من تا الان از این 500 میلیون، 300 میلیونش را خریدم و بالای 300 میلیون درخواست دادم که شما نتوانستید به من بدهید! این حرف را در هر محکمهای بگویید میپذیرد و شما نتوانستید کتاب به آنها بدهید و میگویید چاپ تمام است. این شرطِ نانوشتۀ هر قراردادی است اصلاً لازم به ذکرش نیست و بدیهی است باید ارائه باشد که من خرید کنم وقتی شما ارائه ندارید من چه خریدی بکنم؟! ولی همین مطلب ساده را ما به این دوستان نتوانستیم بفهمانیم.
بعد گفتیم عیبی ندارد تا الان ندادید الان میخواهیم الان بدهید. نشستیم صورتجلسه کردیم که مبلغ باقیمانده را بخریم، صورتجلسه تنظیم شد و ما آمدیم برای آن کالا هم یک ماه رایزنی کردیم و مشخص کردیم که این کالا را چه جاهایی بفرستیم، چند روز پیش تماس گرفتیم که این کالا چه زمانی میآید؟ گفتند مگر خبر ندارید؟ گفتم چه شده؟ گفت ما این کارها را کلاً به بهنشر دادیم، گفتم شما با من صورتجلسه تشکیل دادید و من یک ماه رفتم برای این کالا بازاریابی کردم، بعد یکدفعه شما به من میگویید آن را به بهنشر دادم! روی چه حسابی؟! با من صحبت کردید، نه دیگر مدیریت تصمیم گرفت آن را به بهنشر بدهیم، باز دوباره میگوید مرّ قرارداد، من به کجای قرارداد عمل کنم؟ شما به چه چیزی پایبند هستید؟ به صورتجلسۀ خودتان پایبند نیستید بعد از من چه توقعی دارید؟!
ـ جنس هدفگذاری شما برای کتابفروشی به چه صورتی است؟ متمرکز به فروش، متمرکز به محتوا یا کالاهای موجود هستید؟
ما در هدفگذاری چند عامل را درنظر میگیریم یکی فروش است که فروش را درنظر میگیریم که فروش از nریال باید به n+10 برسد این یک نوع هدفگذاری است که این کار را میکنیم، دومین هدفگذاری ما موضوعی است الان این مصائبی که عرض کردم سرعتگیر شده است که نمیدانم تکلیفم چیست، ولی یکی از هدفگذاریهایی که کرده بودیم که این فروشگاه مرجع علوم انسانی ـ اسلامی شود هر کسی هر جای کشور کتابی در موضوع علوم انسانی ـ اسلامی تولید کرد من باید آن را اینجا عرضه کنم و تلاشهایی هم صورت گرفته و هنوز هم کار دارد ولی باز به مناسبتِ مشخص نبودن تکلیف، خودمان در جلساتمان به این نتیجه رسیدیم که مصائب اینجا زیاد است بدهیم برود به نفع ماست، پخش تقویت میشود، نشر تقویت میشود، جاهای دیگر تقویت میشود گرچه این ظرفیت از بین میرود. هدفگذاری در بحث موضوعی شده، در مخاطب که من یکی از مخاطبان اصلی زائران خارجی است که وارد کشور میشوند، برای این باید محصول داشته باشم و هم محصول داشته باشم و هم آنها را جذب کنم که راههای جذبش هم متفاوت است اینکه چگونه این تیپ مخاطب جذب شود خودش داستان دارد.
ما هم در فروش هدفگذاری میکنیم هم در محتوا و محتوا هدفگذاری میکنیم و هم در جذب مخاطب مثلاً یک قشر خاص مخاطب هدفگذاری صورت میگیرد. منتها درخصوص مثالی که عرض کردم بله ما وارد عمل شدیم و بخشی از آن محقق شده ولی این هم مصائب خاص خودش را دارد کما اینکه بعضی موضوعات مانند لوازمالتحریر ایرانی مصائب خودش را دارد، در موضوع علوم انسانی ـ اسلامی چند مورد از مصائبش را میگویم؛ این کار چند تولیدکنندۀ قدر دارد یا تولیدکنندۀ زیاد یعنی تولیدشان در این موضوع زیاد است یعنی از یکی دو تا بیشتر است، یکی موسسه امام خمینی است، یکی دانشگاه ادیان است، یکی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه است، عموم اینها هدفگذاریشان فقط تولید است یعنی در مجموعهشان کسی به فروش فکر نمیکند این چه مصیبتی برای ما دارد؟ تاکنون چند بار بچههای ما رفتند موسسه امام خمینی و نمیشود حالا همسایۀ ما هستند کوچه بغل شاید دویست متر با ما فاصله دارند، خود من رفتم گفتم مدیرعامل اینجا کیست؟ گفتند آقای متولی گفتم بگویید فلانی آمده است، گفتم ما میخواهیم این کار را بکنیم گفت خیلی خوب است دست شما درد نکند، گفتم آقای متولی بچههای ما چند بار آمدند با شما و نتوانستند، یا قبل از شما آمدند قرارداد بسته شده و شروع به کار شده تا آمدیم شروع کنیم مدیرعامل تغییر کرده دوباره همه چیز به حالت اول برگشته است، گفتیم ما یک قراردادی داشتیم، گفت نه مدیرعامل تغییر کرده. چند بار اینگونه شده و گفتم حالا باید چه کنیم؟ گفت باشد من میگویم کارها انجام شود، میآیم بیرون، هفته بعد زنگ میزنیم چه شد؟ میگویند شما گفتید 40 درصد میگوید ما نمیتوانیم 40 درصد، مصوبۀ ما 35 درصد است، میگویم باشد همان 35 درصد، میگوید باشد حل است، هفته بعد زنگ میزنیم آقا چه شد؟ میگوید مگر کار شما انجام نشده؟ میگوییم نه نشده، میگوید پس من میگویم انجام شود، من 4، 5 بار پیگیری میکنم بعد به نتیجه نمیرسد.
حوزۀ علوم انسانی ـ اسلامی جزء حوزههای کمفروش است بعد با این مصائب 5 بار پیگیری میکنیم بعد نمیشود بعد میگویم ولش کنید نمیخواهم. میرویم پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، میگوییم شما محل عرضه ندارید الان یک ظرفیت خوبی برای عرضه پیدا شده است، میگویند خیلی خوب است ما آمادهایم. میگویم چه زمانی؟ میگویند ما باید ابتدا با هیات مدیره هماهنگ کنیم، میگویم شما میخواهید جنس بفروشید پولش را بگیرید به هیات مدیره چه ارتباطی دارد؟ دو سه بار تماس میگیریم با در بسته مواجه میشویم، بعد میگویم ولش کن وقتی نمیخواهند کاری نمیشود کرد. میرویم سراغ آن مجموعه دیگر میگویند ما در خدمت هستیم، همه در صحبت اول میگویند خیلی خوب است خدا خیرتان بدهد، شما دغدغهمند هستید بعد که وارد عملیات که میشویم نمیخواهند و ارادهای برای فروش ندارند وقتی هم ارادهای وجود ندارد لاجرم اتفاقی نمیافتد.
الان بچههای پخش من در مجموعه شریک هستند یعنی هر چقدر فروش بالا برود چون که به زحمت خودشان افزوده میشود سودشان بالاتر میرود یعنی دریافتیشان بالاتر میرود و دغدغۀ فروش دارند ولی در مجموعهای که هر چقدر فروششان بالاتر میرود دردسرشان بیشتر است بیشتر باید جواب پس بدهند، بیشتر از ذیحساب و حسابرس بازخواست میکنند، من مگر سرم درد میکند، نمیکنم اینجا مینشینم کسی آمد خواست پولش را گذاشت روی میز به او میدهم نخواستم که هیچ مگر سرم درد میکند من اگر از این کتاب 10 تا بفروشم باید 10 تا جواب بدهم و اگر یک کتاب بفروشم باید یک جواب بدهم و کار را متوقف میکنم، الان عمدۀ مشکل ما این است.
این حوزۀ علوم انسانی ـ اسلامی و حوزههایی که نهادهای حکومتی و حاکمیتی ورود میکنند مثلاً در مسائل کتاب ورود میکنند، جالب است مانند کانون پرورش فکری که انتشارات خوب دارد ولی انتشاراتش در تولید خوب است، الان تقریباً با هیچ مرکز پخشی کار نمیکند، کتاب را فقط به فروشگاه خودش میدهد و مقطعی میشود با آن کار کرد، مثلاً یک تعداد کتاب آنجا را میخواهیم یک نفر باید بسیج شود برود آنجا بنشیند یک هفته 10 روز رایزنی بکند تا یک نیسان کتاب بخرد و بیاورد و فردا دوباره برگردد نمیتواند یک نیسان دیگر بیاورد، دوباره باید از اول مسیر را طی بکند.
ـ بالاخره اینها کالاهایی است که خیلی فروش بالایی در بازههایی که تعریف میشود شاید نداشته باشند، بالاخره درصد کتابهای راکد شما احتمالا افزایش پیدا میکرده و رکود شما بیشتر میشده، این به نظر شما قابل توجیح بوده است؟
من وقتی وارد فضایی میشوم همه نوع برآورد میگیرم بله حوزۀ علوم انسانی ـ اسلامی جزء حوزههای کمفروش است و تقریباً اکثر آن رسوب میشود ولی حوزهای است که کسی کار نکرده و بالاخره باید یک کسی وارد آن شود، من هم نمیخواهم همۀ فروشگاه را به این کار تبدیل کنم، همۀ اینها را جمع میکنم از باقی جاهای فروشگاه هزینههای رکود آنجا را تامین میکنم ولی باید بشود، بله اگر یک فروشگاه صد متری و 200 متری داشته باشم هیچ وقت وارد این طرحها نمیشوم چون به هزینۀ کار نمیصرفد، بله وقتی فروشگاه هزار متری است میگویم مثلاً 10 درصد از فروشگاه من به کالاهایی اختصاص پیدا میکند که باید باشد چون هیچ جا نیست ولو اینکه هزینهاش به درآمدش نصرفد، ولی بقیه جاها این را پوشش میددهد، چون کاری است که باید انجام شود.
ـ دربارۀ هدفگذاری در فروش هم توضیح بدهید که چگونه است؟ صرفاً عدد سالیانه است یا نه؟ یا اعداد مختلفی است؟
ما گزارشاتی که میگیریم گزارشات خیلی مفصلی است، گزارشات حسابداری که ماهیانه به ما میدهد شاید نزدیک 10 برگ گزارش ماهیانه به ما میدهد که همۀ اینها در آن وجود دارد، اینکه در این ماه ما چقدر افزایش انبار داشتیم؟ منظورم کالاهای موجود در فروشگاههاست که به آن میگوییم انبار، مثلاً کالاهای موجود در کتابستان رضوی ماه گذشته 300 میلیون بوده است این ماه 350 میلیون شده است، تمام اینها مفصل در گزارشات آورده میشود، کالاهای راکد 100 تا بوده الان 95 تا شده، یعنی 5 تا از رکود خارج شده و دادیم رفته و خیلی چیزهای دیگر مثلاً هزینهها ماه گذشتهnریال بوده این ماه به آن افزوده شده یا کم شده است، خود هزینهها چند گزارش مختلف دارد که یکی نیروی انسانی است، یکی باربری است و غیره.
اما وقتی من هدفگذاری میکنم که فروشم از 1 میلیارد بشود 2 میلیارد با توجه به همین چیزهاست اگر فروش من از 1 میلیارد بشود 2میلیارد و هزینههایم دو برابر بشود، یک کاری است که شما فقط فروختید و هزینه هم افزودی و عملاً در خروجی نمیتوانید از آن چیزی به دست بیاورید، وقتی میگوییم افزایش فروش که تمام هزینهها حفظ شود یا اگر فروش میخواهد دو برابر شود نهایتاً هزینهها باید 50 درصد رشد بکند که سود مجموعه بالا برود ساده آن این است که فروش به قیمت سود است، وقتی فروش افزوده میشود سود هم باید بالا برود نه اینکه فقط فروش بالا برود.
ـ چند نفر اینجا نیروی انسانی دارید؟
در این فروشگاه فعلاً 15 نفر هستند هم ثابت و هم پارهوقت. ما اینجا را از 8 صبح باز میکنیم تا 10 شب، دو شیفت کاری دارم و پارهوقت محسوب نمیشود، تقریباً شیفت صبح 6 نفر هستند و بعدازظهر تقریباً 9 نفر هستند. در نشرمان تقریباً 5 نفر تماموقت هستند منتها کارشان کارِ نشر است حالا یا محتوا هستند یا بابت این کار حقوق میگیرند کسانی هم که به صورت پروژهای کار میکنند متفاوت است، نمونهخوان ما پروژهای است، بخشی از بحث محتوایی و گزینشمان پروژهای است، ویراستارها پروژهای هستند، طراح جلد همه پروژهای هستند من اینها را محاسبه نکردم ولی 5 نفر که گفتم دارند حقوق میگیرند.
در پخش هم 3 نفر در انبار داریم، دو نفر در حسابداری داریم، در خریدمان یک نفر داریم، در فروشمان هم 4 داریم.
ـ حسابداری شما هم یکی است یا نرمافزارهای متفاوت استفاده میکنید؟
یکی است. نرمافزار ما کوثر است، کلاً نرمافزارها یکسری معایب دارند و یکسری محاسن و من نرمافزار کامل تاکنون ندیدم و خاصیت دنیا این است که چیز کاملی هیچ وقت وجود ندارد بالاخره هر چیزی هم محاسن دارد و هم معایب دارد، ما قبلاً ایده را داشتیم که مشکلات ایده خیلی زیاد شد که مجبور شدیم برویم به سمت کوثر.
ـ سوره مهر چه تعداد نیرو دارد؟
یک نفر.
ـ نیروهایتان را چگونه جذب میکنید؟
یکی معرفی، یکی آگهی است. معمولاً در آگهی چون ممکن است مثلاً 30 نفر بیایند، 30 تا مصاحبه میگیرید بالاخره یک مقداری بهتر به نتیجه میرسید و باز وقتی وارد کار میشوید میبینید چیزهایی که مدنظر شما بوده محقق نشده است، نمیشود گفت کدام روش بهتر است، مثلاً ما در معرفی یک نیرویی به دستمان رسیده که نیروی خیلی فوقالعادهای بوده، باز در معرفی نیرویی آمده که خوب نیست، اتفاقی است یک زمانی در آگهی نیروی خوب جذب میشود یک زمانی در معرفی نیروی خوب جذب میشود و گاهی هم در موارد دیگر و از تمام آنها هم استفاده میکنیم.
ـ برای اینکه این نیروها ثبات داشته باشند چه کارهایی انجام میدهید؟
ما معمولاً نیرویی که با آنها خداحافظی کنیم زیاد نداشتیم شاید به تعداد انگشتان یک دست باشد.
ـ یعنی تعویض نیروی شما کم بوده؟
بله.
ـ علتش چیست؟ کار شما چه مزیتهایی داشته است؟
در مجموعه ما چون بچهها درگیر سود میشوند، یک مقداری همین میتواند در ماندگاری افراد اثرگذار باشد، یک مقدار دیگر هم اینکه برخورد ما با بچهها خیلی چکشی نیست، روحیۀ شخصی من است خیلی با خطاهایشان برخورد چکشی نمیکنم بالاخره نیرو خطا دارد، گاهی اوقات از خطاها چشمپوشی میشود شاید روش من درست هم نباشد که اینقدر شما بخواهید با نیرو مدارا کنید و از خطاهای آنها چشمپوشی بکنید، بعضی میگویند این روش درست نیست چون نیرو انگیزهای برای اینکه خطا را دوباره تکرار نکند ندارد و میگویند وقتی خطایی انجام میدهند باید چنان هزینه برای آنها بسازید که در ذهنش این دغدغه به وجود بیاید که اگر من دوباره مرتکب خطا شوم هزینۀ گزافی باید بدهم ـ هزینه منظورم ریالی نیست ـ پس خطا را تکرار نمیکند. ولی من خیلی هزینه را گزاف نمیکنم، ما توبیخ هم داریم ولی توبیخ هم میتواند متفاوت باشد، یک زمانی توبیخ طوری است که حیثیت طرف را به باد میدهید یک توبیخ هم نه حیثیت طرف را به باد نمیدهید با او ملایمتر برخورد میشود.
این مصیبت هم وجود دارد که شما تا بخواهید یک نیرویی را راه بیندازید باید خونِ دل بخورید مثلاً نرمافزار کار کردن، با مشتری چگونه برخورد کند، بعد خونِ دل میخورید طرف کار را یاد میگیرد بعد جای دیگری به او بیشتر حقوق میدهد میرود آنجا، این مصیبتی است که همه دوستان درگیر آن هستند حالا ما پخشیها بیشتر با آن درگیر هستیم تا کتابفروشها، مثلاً یک کتابفروش از اینجا برود یا باید شغلش را تغییر بدهد برود جای دیگری یا اینکه طور دیگری کار کند اما شما اینجا یک نیرویی را تربیت میکنیم بعد مثلاً فلان مجموعه حقوق بیشتری میدهد خداحافظی میکند میرود و در آن مجموعه مشغول میشود و آن مجموعه دیگر هزینه و خوندل خوردن را ندارد و این مصیبت وجود دارد و هنوز نتوانستیم به نتیجهای برسیم که چه کنیم تا این اتفاق نیفتد؟ ما با خیلی از دوستان صحبت کردیم ولی به نتیجۀ مشخصی نرسیدیم.
ـ همبستگی عاطفی؛
این هم وجود دارد ولی باز همۀ اتفاق این نیست بله همبستگی عاطفی میتواند تا بخشی مانع شود، حقوق بالا و سود نیاز میتواند تا بخشی مانع شود ولی هیچ کدام از اینها را نمیتوانیم علت منحصره یا علت تامه بگیریم، بله ما کسی را داشتیم که خیلی با او رفاقت داشتیم ولی یک موقعیت بهتری برای او به وجود آمد همۀ اینها را کنار گذاشت و رفت.
ـ برای تحکیم این روابط برنامۀ مشخصی دارید؟
برنامه داریم ولی این هم باز مصائب خودش را دارد. (این قابل انتشار نیست) ما برنامههای متفاوتی گذاشتیم منتها نیرو هم متفاوت است، در پخش لزوماً با تمام کسانی که همکاری میکنیم فرهیخته نیستند بالاخره کارگر صفر هم است، مثلاً برنامه استخر دورهمی میگذاریم، میگوید آقا نمیشود هزینهاش را بدهید ما نیاییم؟ برنامه افطاری داریم، میگوید خشکِ حساب کنید ما نیاییم دیگر! در خیلی از برنامهها این بازخوردها وجود دارد، وقتی چند بار این بازخورد را ببینید دیگر انجام نمیدهید ما میخواهیم برویم استخر تا رفاقتها صمیمیتر شود.
ـ برای نیروسازی اتفاق افتاده که آموزش خاصی را انجام بدهید؟
دورۀ خاص نگذاشتیم وقتی خودمان با آنها به صورت انفرادی کار کردیم، مثلاً اینجا این کار را بکن یا آنجا آن کار را بکن، بعد به آنها میگفتیم برخوردتان با مشتری چگونه باشد و برخوردها بیشتر انفرادی بود به صورت کلاس و دورۀ آموزشی نداشتیم.
ـ چقدر اهلِ واسپاری وظایف هستید؟ اینها روی مدیریت متمرکز است یا نه؟
بعضی کارها کامل واسپاری شده است.
ـ درصد سوی که به افراد میدهید چقدر است؟
هر فردی متفاوت است با توجه به مسئولیت و خود فرد و اثرگذاریاش متفاوت است. مثلاً ما در انبار ما میگوییم 1 درصد سود برای کارمندان انبار ولی آقای فلانی چون برآیندش بیشتر است 5/1درصد سود میبرد بعد لازم نیست همه خبردار باشند معمولاً انفرادی به آنها گفته میشود و از 1 درصد تا 10 درصد داریم، 10 درصد مسئول بازرگانی ماست که کارش خیلی سنگینی است و خودش هم آدم توانمندی است.
ـ مخاطب شما از چه جنسی هستند چقدر ثابت هستند؟ چقدر دنبال مخاطب ثابت هستید؟
تقریباً اگر فروشگاهی بتواند به مخاطب ثابت برسد یعنی موفق است حداقل 50 و 60 درصد مخاطبش ثابت باشد.
ـ ثابت به چه معناست؟
یعنی کسی که میخواهد کتاب تهیه کند همیشه از فروشگاه شما تهیه کند این تعریف مخاطب ثابت است یعنی به فروشگاه متعهد است و احساس تعلق میکند، اگر فروشگاهی به این مخاطب دست پیدا بکند موفق است و 50، 60 درصد هم عدد رویایی است ولی موفق است. یک فروشگاهی به نام فروشگاه امام مشهد وجود دارد که اخیراً پردیس کتاب در مشهد شده است، مخاطبش به این کتابفروشی متعهد است، آقای قدسی میگفت من 30 درصد کتاب را به مخاطب این کتابفروشی تخفیف بدهم از من نمیخرد حاضر است از آن کتابفروشی بخرد ولی با 30 درصد تخفیف از من نخرد چون به آنجا متعهد است، کسی که به این جنس مخاطب دسترسی پیدا کند ولو تعداد کم، یعنی موفق بوده است.
ولی مخاطب ثابتی که من گفتم این نیست، مخاطب ثابت منظور این است احساس نیاز بکند حداقل دو سه هفته یکبار به فروشگاه سر بزند چون احساس بکند وقتی میآید اینجا یک چیزی به او افزوده میشود ولو اینکه بیاید اینجا مشاورهاش را از ما میگیرد ولی کتابش را از جای دیگری تهیه میکند، عذرخواهی میکند میگوید ببخشید آنجا به من 40 درصد تخفیف میدهد، این هم وجود دارد ولی این باز مخاطب ثابت محسوب میشود ولو خریدی هم نکند چون احساس میکند باید به آنجا سر بزند، حالا به هر دلیل دیگری از جای دیگری خریدش را انجام میدهد. در مخاطبان بچه حزباللهی، چون عموم آنها قشر متوسط به سمت پایین جامعه هستند آن اتفاقی که در پردیس کتاب رقم میخورد اینجا رقم نمیخورد چون اینجا قیمت مهم است هر چقدر با شما رفیق باشند، حتی اگر رفیق گرمابه و گلستان شما باشد اما وقتی که آنجا 31 درصد تخفیف میدهد شما 30 درصد تخفیف میدهید لاجرم میرود به سمت او، چون بحث مالی مهم است. حالا 50، 60 درصدی که گفتم این جنس مخاطب است که بالاخره میآید شاید خرید جدی هم رخ ندهد ولی سر میزند اگر فروشگاهی به این 50، 60 درصد مخاطب دست پیدا کند موفق است.
ـ مخاطبشناسی چگونه باید باشد؟ چگونه باید با مخاطب برخورد شود؟
فروشگاه سوره مهر که اخیراً نامش کتابستان شده است تقریباً اینجا 200 متر فاصله دارد.
ـ قرارداد شما با سوره مهر پابرجاست؟
نه تقریباً یکسال و نیم است که سوره اجارهاش را پرداخت نمیکند و نامش را به کتابستان تغییر دادهایم.
تقریباً مخاطب اینجا با فروشگاه سوره مهر ما کاملاً متفاوت است شاید به جرات بتوانم بگویم بالای 90 درصد مخاطب ما متفاوت است، تیپ و قشر و فرد و همه چیز آنها متفاوت است با اینکه 200 متر فاصله دارد. خارجیها در بازرگانی و فروشگاهداریشان یک مثالی میگفتند و من این را تا اینجا درک نکرده بودم، آمده بود یک فروشگاه زنجیرهای گوشۀ یک میدانی فروشگاه داشت، بعد گردش مالیاش خوب شد خواست توسعه بدهد، دو نظر بود اینکه همین را توسعه بدهد یکی اینکه آن طرف میدان یک فروشگاه جدید ایجاد کند، آن طرف میدانی پیروز شد، نظریهاش اتفاق افتاد. برای من هم قابل هضم نبود، آن طرف میدان یک فروشگاه بعد آمده این طرف میدان فروشگاه ایجاد کرده بدون اینکه گردش مالی آن هزار تومان کم شود این هم معادل آن دارد میفروشد، با اینکه دو طرف یک میدان هستند و کاملاً مخاطبشان هم متفاوت است. میگفتم مگر میشود؟! طبیعی است وقتی شما فروشگاه را بزرگتر میکنید مردم بیشتر راغب هستند بیایند داخل فروشگاه برای من قابل هضم نبود. این در ذهن من بود که همانجا را توسعه میداد این چه کاری است؟! تازه با این همه کتابفروشیهای دیگر و تازه با 200 متر، کامل متفاوت است. من کتابهایی آنجا دارم که اگر یکی از آن کتابها را اینجا بگذارم یکسال فروش نمیرود اما آنجا دارم هفتهای چند تا از آن کتاب میفروشم، یا برعکس کتابی اینجا دارم که هفته اول فروش میرود اما اگر آنجا بگذارم یکسال هم فروش نمیرود.
ـ این برنامۀ شما بوده؟
نه در کار به آن رسیدیم اصلاً به آن فکر نمیکردیم. برآورد من این بود که ما سوره مهر را یکی دو سال که اینجا فعالیت کردیم جمعش کنیم، گفتیم تمام مخاطبانمان را اینجا سوق میدهیم، هم فروشگاه بزرگتر است و هم جای بهتری است بعد دیدیم نه مشتری اصلاً سوق دادنی نیست، مشتری آنجا را شناخته است و میآید آنجا کارش را انجام میدهد به او میگوییم برو آنجا نمیرود، این جزء تجربیات است یعنی با اینکه ما چند سال کار کرده بودیم من اصلاً به این فکر نمیکردم. الان مشتریهایی داریم که مشتری سوره مهر هستند و تا الان یکبار هم اینجا نیامدند و مشتریای که اینجا آمده و مشتریِ دائمی ما شده و به او میگوییم این کتاب را تمام کردیم برو از آن کتابفروشی ما بگیر میگوید نه بیاورید همین جا، من از همین جا میگیرم.
ـ این کار باید ملاحظاتی هم دارد چون نمونههایی وجود دارد که به صراحت شکست خورده است.
مدیریتش مهم است، تقریباً از فروش سوره مهر ما هزار تومان کم نشده است.
ـ در مورد مدیریت توضیح بدهید.
دوستانی که در این موضوع شکست خوردند، من هم تجربه شکست دارم، تجربۀ شکستم باعث این شد که ابتدا به نیروی انسانی فکر کنم، الان کاری را بخواهم شروع کنم، شروع نمیکنم مگر اینکه نیروی انسانیاش را محک بزنم و از نیروی انسانیاش مطمئن شوم، چون چند بار سرِ نیروی انسانی شکست خوردم مثلاً ما یک فروشگاه کودکی ایجاد کردیم طبقه همکف فروشگاه سوره مهر، خیلی دکورش شیکی زدیم و کتابهای خوبی جمع کردیم ولی شکست خورد تمام شکست به خاطر نیروی انسانی بود چون ما آنجا فکرِ نیروی انسانیاش را نکردیم گفتیم اینجا دکور خوب باشد نیروی انسانیِ خوبی هم بیاید کتاب فروخته میشود، چند بار نیروی انسانی را تغییر دادیم بعد به این نتیجه رسیدیم که همه چیز نیروی انسانی است بعد جمعش کردیم یکی دو سالی فعالیت کرد و بعد جمع شد. یک دفتر آتیلۀ کتاب راه انداختیم که کارش کارهای هنری مربوط به کتاب بود اعم از طراحی جلد و صفحهآرایی و غیره آن هم شکست خورد به خاطر نیروی انسانی، نیروی انسانیای آمده بود که فکر میکرد این کاره است بعد رفت وارد کار شد دید این کاره نیست. اینها هم تجربل شکست ماست ولی این تجربههای شکست باید برای آدم تجربه شود.
این دوستانی که میفرمایید تمام مشکلشان به خاطر نیروی انسانی است، رفتند فروشگاه تاسیس کردند فکر میکنند همه چیز کتاب دکور و کتاب و جا و این چیزها است در صورتی که تمام چیز کتابفروشی نیروی انسانی آن است، اینها درصدی مهم است ولی مهمتر از همه نیروی انسانی است، نیروی انسانی عدد اول است بعد جای شما، دکور شما همۀ اینها به آن افزوده میشود وقتی این را بردارید بقیه آن صفر است ولو بهترین نقطۀ شهر باشد ولو چیزهای دیگر داشته باشید تمام صفر میشود. آن کسانی که من اطلاع دارم مشکلشان نیروی انسانی است.
ـ مخاطب ثابت شما اینجا چند درصد است؟
اینجا الان زود است چون ما یکسال است داریم اینجا فعالیت میکنیم گرچه داریم ولی شاید 20 درصد مخاطبمان مخاطب مشترک است یعنی مخاطب ثابت است و 20 درصد هم کم است ولی اینجا یکسال است که فعالیت را شروع کردیم ولی آنجا خیلی بیشتر است. الان خیلی افراد هستند که مطالعه را با ما شروع کردند. یک روز یک نفر آمد اینجا من داشتم صحبت میکردم، منتظر بود تا من صحبتم تمام شود، دیدم منتظر من است وقتی صحبتم تمام شد، گفت من را یادتان است؟ گفتم نه، گفت من دو سه هفته پیش آمده بودم اینجا، بعد فهمیدم او کیست، او آمده بود فروشگاه بچرخد و تیپ او هم به کتابخوان نمیخورد، آمد یک چرخی داخل فروشگاه زد و من رفتم سر صحبت را با او باز کردم، گفتم چه کتابی میخوانید؟ گفت من حوصلۀ مطالعه ندارم حالا یک گفتگویی با او اتفاق افتاد، گفتم یک کتاب به شما معرفی میکنم، گفت من از کتاب خواندن خوشم نمیآید تازه از درس و مدرسه نجات پیدا کردم نفس راحتی میکشم و دیگر نمیخواهم مطالعه کنم. چند دقیقه با هم صحبت کردیم بعد گفت یک کتاب به من معرفی کنید، بعد یک کتاب به او معرفی کردم، بعد تعجب کرده بود گفت شما از کجا فهمیدید من از این کتاب خوشم میآید، خیلی لذت بُرد بعد قیمت کتاب را که دید باز ترمز کرد، از موضوع و جوانب کتاب خوشش آمد بعد قیمت را دید گفت چه خبر است این همه پول برای کتاب بدهم؟! 17هزار و 500 تومان قیمتش بود و واقعاً میخواست کتاب را بگذارد و برود. به او گفتم بیا کتاب بخر برو 10 صفحهاش را بخوان اگر 10 صفحه را خواندی و آمدی گفتی من از این کتاب خوشم نیامد من 50 هزار تومان به تو جایزه میدهم گفت همین الان بده من از هیچ کتابی خوشم نمیآید، گفتم نه 10 صفحه را بخوان اصلاً همین جا بخوان ولی 10 صفحه را بخوان بعد بیا به من بگو من خوشم نیامد بعد من به خاطر جریمۀ خودم که مخاطبشناسیام ضعیف بوده به تو 50 هزار تومان میدهم، گفت واقعاً میدهی؟ گفتم بله. بعد گرفت و رفت.
آن روز که آمد گفتم آمدی 50 هزار تومان را بگیری؟ گفت خداوکیلی خیلی به من مزه داد، الان گفتی این کتاب جلد2 هم دارد، گفتم بله، گفت جلد2 را هم بده ببرم، جلد دومش 26هزار تومان بود، بعد دیگر خیلی راحت پول را دارد، بعد دوباره رفت با خانمش برگشت، گفت به خانمم هم میشود یک کتاب معرفی کنید؟ بعد یک کتاب هم به خانمش معرفی کردم. از این قسم مخاطب ما زیاد داریم علیالخصوص در آن فروشگاه، چون در آنجا چند سال است زحمت کشیدیم، الان اطرافیان ما کسانی که با ما دوست هستند و ارتباط خانوادگی دارند تمام آنها اهل مطالعه شدند، مهم این است کتابی که دست مخاطب میدهید با کتاب حال کند و لذت مطالعه را بچشد اگر لذت مطالعه را چشید بعد برمیگردد و میگوید کتاب بخوانم. ما خیلی از طلبهها را رمانخوان کردیم موارد متعدد داشتیم که به طرف کتاب میدادم میگفتم فلانی میروی خانه این را بده خانمت، شما این کتاب را ببر و او را متقاعد کن 5 صفحه این کتاب را بخواند و شاید بالای 50 مثال از این دست فقط در بین دوستانم دارم که بعد از چند روز میآمد میگفت به خدا بگویم با تو چه کند؟ گفتم چه شده؟ گفت این کتاب را که دادی نه ناهار داریم، نه شام داریم؟ خانمم فقط نشسته این کتاب را خوانده و دوباره من را فرستاده گفته برو اگر مانند این کتاب باز دارند برایم بگیر. این مخاطب ثابت است.
ـ به آن آقا چه کتابی معرفی کردید؟
7جن.
تقریباً یک ماه پیش فرمانده پلیس امنیت قم آمده بود اینجا با ما یک رفاقتی دارد، آمد اینجا یک گشتی زد و عموم اینها اهل مطالعه نیستند چون وقتش را ندارند خودشان میگویند وقتش را ندارند ولی من میگویم شیرینیِ مطالعه را نچشیدهاند، من به او گفت جناب سرهنگ من میدانم بچههای شما در پادگانی که دارید اهل مطالعه نیستند، گفت بله، گفتم شما این کتاب را ببرید پادگان یک نفر از افراد شما چند صفحه از این کتاب را بخواند سر این کتاب دعوا میشود، گفت واقعا؟! گفتم بله دو سه کتاب به او معرفی کردم و بعد یک کتاب هم به خودش هدیه دادم گفتم این را ببر به خانمت از طرف من هدیه بدهید، گرفت و رفت هفته بعد با خانمش برگشت، خانمش کلی تشکر کرد گفت آن کتابی که داده بودید خیلی خوب بود دست شما درد نکند، گفت من آن را خواندم دیگر چه کتابی بخوانم؟ باز یک کتاب به او معرفی کردم، بعد به جناب سرهنگ گفتم کتابی که به پادگان فرستادید چه شد؟ گفت همینطور که گفتید سر آن دعوا شده، از هر سه عنوان کتاب یک کتاب برده بود، بعد یکی دو نفر از سربازهایش را هم آورده بود، بعد سربازش را توجیح کرده و گفته چند صفحه از این کتاب را بخوان، گفت همان شد خوانده برای بچهها تعریف کرده و بعد سر کتاب دعواست که نفر اول که خواند نفر بعدی چه کسی است؟ حرفم این است که مطالعه لذت دارد اگر ما لذت را به مخاطب چشاندیم، مخاطب اهل مطالعه میشود و مشتری ثابت ما میشود، اگر نه ما هم مانند بقیه باشیم اهل مطالعه نباشیم، کارمان مانند بقیه میشود.
ـ باشگاه مشتریان دارید؟ سیستمش به چه شکلی است؟
ما یک مدلی طراحی کردیم فکر میکنم این مدل انحصار ماست و کسی این مدل را طراحی نکرده است حالا شاید جاهای دیگر داشته باشند، آمدیم گفتیم کسی که مشترک ما میشود، اگر زیر 50 هزار تومان خرید کند 10 درصد، بالای 50 و 100 هزار تومان 15 درصد و بالای 100 تا 200، 20 درصد و بالای 200 25 درصد فاکتور را دفعه بعد از ما هدیه میگیرد، هدیه به انتخاب خودش است، یک بُن صادر میکنیم مثلاً 200 هزار تومان خرید کرده است یک بن 50 هزار تومانی صادر میکنیم این بُن را به او میدهیم در خرید بعدیاش میتواند این را به عنوان پول به ما برگرداند.
ـ مدلهایی است که دارند این را تبدیل به کارت میکنند که کارت شود؛
نرمافزار ما هنوز این را ایجاد نکرده و گفتیم کوثر این را ایجاد کند و هنوز این را ایجاد نکرده تا زمانی که بتواند این را ایجاد کند ما به صورت بُنی عمل بکنیم.
ـ نیروهای شما چقدر متخصص فروش هستند و میتوانند تا حد خوبی ارتباط برقرار کنند و معرفی کنند؟
بله. البته همه مانند هم نیستند، اینجا کم و زیاد دارد بعضی هستند که خیلی در این فضا رشد کردند و بعضی هم اصلاً رشد نکردند ولی عمدۀ آنها اینجا شکل گرفته است. صفحه اینستاگرام نشر ما جزء بهترینهای کتاب است، این فروشگاه اینستاگرام دارد ولی به اینستاگرام حرفهای نشرمان نیست، بعد تمام عکسها هم با کتاب سنخیت دارد.
ـ شما چند کتاب داشتید که قبلاً چاپ شده بود یک مقدار تغییرات داده شده و دوباره چاپ شده است. چگونه اینها را شناسایی میکنید؟
مثلاً رویای نیمه شب سال 83 منتشر شده است از سال 83 تا 89 سه تا چاپ خورده است و از سال 89 ناشر گفته من دیگر منتشر نمیکنم چون برای او صرفه نداشته است، ما الان زدیم فکر کنم چاپ 80 آن هم رد شده است. کتاب گردانِ؟؟؟ باز کانون چاپ میکرد، که دسترسی به آن مشکل بود، «سالهای بنفش» آقای حسنبیگی بود، «پنجره چوبی» هم بود، پنجره چوبی هم آرام دل منتشر کرده بود با هزینه نویسنده و دیگر هم چاپ نکرد، الان پنجره چوبی چاپ دهمش است.
ـ ویژگیتان در چیست؟ در طراحی است؟ در توزیع است؟ به شبکهای وصل هستید؟ پویشها تاثیرگذار بود؟
در مورد کتاب ما فقط رویای نیمهشب پویش برگزار شد آن هم وقتی که 12 چاپ در یکسال و نیم چاپ خورده بود یعنی کتاب موفق بود و بعد رفت پویش. بعد از پویش فکر میکنم کتاب حدود 30هزار تا فروخت، در طول یکسال یک کتاب 30 هزار تا بفروشد، رقم بالایی است.
عوامل متنوعی وجود دارد یکی پخش است، یکی فروشگاه است، یکی گفتگو در مورد کتاب است یعنی در مورد کتاب افراد مختلفی صحبت بکنند و جزء مهمترینهایش چهره به چهره است، این چهره به چهره خیلی مهم است یعنی مانند شبکههای هرمی گسترش پیدا میکند. وقتی شما کتاب را با طرف معرفی چهره به چهره کنید، کتاب به او بچسبد او هم میشود معرف کتاب.
ـ یعنی به پخشیها چهره به چهره؛
نه به مردم.
ـ وضعیت کتابهای پرفروش شما به چه صورتی است؟ یعنی یک کتاب باید چقدر اینجا بفروشد که پرفروش باشد؟
بستگی به موضوع دارد. بعضی از موضوعات است که اگر ماهی 5 تا هم بفروشد کتاب پرفروش محسوب میشود بعضی موضوعات نه باید ماهی 20، 30 تا بفروشد تا پرفروش محسوب شود.
ـ چقدر تاثیر دارد؟
پرفروشِ فروشگاه کتابی است که بچههای فروشگاه از آن کتاب خوششان آمده باشد و الان اینجا همین است، کتابدارهای ما کتابی که خوششان بیاید پرفروش است.
ـ تقریباً فروش آن در ماه به چه میزان میرسد؟
در موضوعات مختلف متفاوت است، رمان و موضوعات عمومی تقریباً 20تا است.
ـ با آن کتابها چه کار میکنید؟ چگونه مردهها را زنده میکنید؟
داستانش جالب است. پنجره چوبی الان یکی از کتابهای پرفروش ماست، آن کتابی هم که به خانمهای دوستانم معرفی میکنم و کلی از کتاب لذت میبرند و بعد هم شوهرشان را میفرستند دوباره کتاب بگیرند همین پنجره چوبی است، یکی از آنها پنجره چوبی است، داستان آن هم جالب است. این کتاب را آرام دل منتشر کرده بود بعد در فروشگاه سوره مهر نویسندهاش آورد به ما داد و گفت ببینید این کتاب برای عرضه چطور است؟ ما از این تیپ مشتری زیاد داریم میآید کتاب میدهد تقریباً روزی چند نفر هستند که میآیند، نمیدانم چه شد ما آن کتاب را گرفتیم؛
ـ یعنی کتاب را از خود مولف میگیرید؟
باید کتاب خیلی ویژگی داشته باشد که آن را بگیریم، در مرحلۀ اول منفی است ما اصلاً از مولف کتاب نمیگیریم خیلی باید ویژگی داشته باشد این هم ویژگی داشت که کتاب را گرفتیم و کتاب را به مادرم دادم گفتم به این کتاب نگاه کن چون یک خانم نوشته ببین چطور است؟ این کتاب مادر من را بسیار تحت تاثیر قرار داد، یعنی با کتاب هم گریه کرد و هم خندید، بعد خیلی تعریف کرد، بعد به همسرم دادم گفت بخوان، همین اتفاق برای او هم افتاد، آن زمان نشر ما راه نیفتاده بود، تعدادی که نویسنده داشت را گرفتیم و بعد هم تعدادی که ناشر داشت را گرفتیم و 200، 300 تا آمد و تمام هم فروخته شد و بازخوردها مثبت بود، 200، 300 تا را یکجا نگرفتیم به مرور گرفتیم، مثلاً 10 تا میفروختیم بعد دوباره 20 تا میآوردیم. دیدیم کتاب خوبی است و ناشر دیگر منتشر نمیکند بعد دیگر خودمان گرفتیم و منتشر کردیم.
این بحث و گفتگو با مشتری آوردههایش را اینجا نشان میدهد، وقتی شما دو سه بار از مشتری بازخورد میگیرید، این تاثیر میگذارد و متوجه میشوید این کتاب کتابِ خوبی است.
ـ کتاب کودک و بخش کودک را چگونه نگاه میکنید؟ آیا به آن حدی رسیده که مشتری داشته باشد؟
هیچ کدام از تیم ما کارِ کودک نکردند لاجرم چون در کار کودک نبودیم بخش کودکمان آن چیزی که میخواهیم نیست یعنی با ایدهآلهای خودمان فاصله دارد علتش هم چون خودمان کار نکردیم.
ـ چقدر به برنامههای حاشیهای کتابفروشی اعتقاد دارید و چقدر انجام میدهید مانند رونمایی؟
اینها خیلی میتواند برای جا افتادن یک کتابفروشی کمک کند و برای جذب مخاطب کمک کند، ما خودمان اینجا این مراسمها را داریم کتاب جدید آقای امیرخانی قرار است اینجا جشن امضایش گرفته شود. ظاهراً گرفتار مجوز است.
ـ ارتباط کتابفروشی با پویشها مانند کتاب و زندگی و روشنا چگونه است؟
یک رابطۀ دو طرفه است، کتابفروشی میتواند پویش را تقویت کند و پویش هم میتواند کتابفروشی را تقویت کند.
ـ مجموعاً از پویشها راضی هستید؟ فکر میکنید اثرگذاریِ خوبی دارند؟
اخیراً در یکسال گذشته تمام پویشها یک مقدار ضعیف شدند قبلاً قویتر بودند.
ـ ضعفشان در چیست؟
هم در روشنا عضو هیات امنای آنجا هستیم و هم در کتاب و زندگی جزء تصمیمگیرانش بودیم، مهمترین ضعف هر دو الان تبلیغات است و انرژی سابق نیست.
ـ به مشتری تخفیف میدهید؟
از لحاظ فکری بخواهیم صحبت کنیم تخفیف دادن درست است ولی الان داریم در بازاری کار میکنیم که اگر تخفیف ندهیم مشتری کتاب را نمیخرد، مجبور به تخفیف دادن هستیم.
ـ در فروشگاه شما رایج است؟
در قم رایج است.
ـ چقدر تخفیف میدهید؟
متفاوت است. در مترو سال دوم یک نفر آمد از یک کاری خوشش آمد، مثلاً یک پیرمردی آمد که تیپش به طاغوتیها میخورد، خلاصه نگاه کتابها و قفسهها کرد، بعد ما یک بنر نصب کرده بودیم زیر آن گروه ارشاد بود، ارشاد حامی کار بود چون قفسهها را خریده بود، بعد من رفتم به او گفتم چه شده؟ گفت کارِ دولتی اینقدر شیک بعید است! طرف کتابشناس بود، گفت کتابهای خوبی دارید با ارشاد سازگاری ندارد، بعد برای او توضیح دادم گفت آهام حمایت کردند وگرنه اینها این کار را نمیتوانند بکنند.
ـ شما طلبه هستید و الان مدیریت میکنید سعی کردید تخصصهای مدیریتی را به دست بیاورید؟
مطالعاتی در این زمینه داشتم ولی دورهای را نگذراندم یک دورۀ مدیریت رفتم و دنبالش هستم.
ـ نظر شما درباره خوشه چیست؟
اعضای خوشه ما را زمینگیر کردند، بیش از 150 میلیون حداقل طلب داریم (صدا خیلی نامفهوم) بخش اعظمی از خوشه یکسری آدم ورشکسته که تحت عنوان خوشه و بارِ ورشکستگی خودشان را دارند به دیگران منتقل میکنند.
ـ وضعیت ستاد خوشه را چگونه میبینید؟
به نظرم با این تعداد کتابفروش خیلی کار میشود کرد، خیلی میشود جریانسازی کرد و اهداف انقلاب را پیش برد ولی وضعیت فعلی وضعیتِ جالبی نیست و اصلاً رضایتبخش نیست. مهمترین کارِ ستاد هماهنگی بین بخشهاست.
ـ بعضاً بخشها همکاری نمیکنند.
باید از پتانسیل خودشان استفاده کنند تا این کار شکل بگیرد، تقریباً الان ارتباط خوشه و اعضایش به نظرم همین نشست سالیانهای که برگزار میشود ارتباط دیگری وجود ندارد. حالا شاید دوستان بگویند ما اهرم فشاری نداریم ولی باید این اهرم فشار را درست کرد یعنی الان ستاد میتواند تصمیم بگیرد که 50 اعضای خوشه این 5 اولویت را لحاظ بکنند مثلاً درباره این موضوعات کار کنیم، این کتاب را پررنگ کنیم و این کتاب را حذف کنیم و این کارها را خیلی راحت میشود انجام داد ولی حرف آقایان این است که گوش نمیدهند و این حرف به نظرم پذیرفته نیست یعنی چه گوش نمیدهند؟ میشود دوستان را پای کار آورد.
دوم وضعیت حساب و کتابهاست، آقای اسماعیلی الان دووجهی است هم خاتم است و هم خوشه است، افرادی را داریم که از خاتم با من تماس گرفتند اینها را سفارش کردند با اینها کار کنید، این آدم الان 20 میلیون بدهکار است، دو سال است بدهکار است، هیچ کس هم پاسخگوی او نیست. عرف بازار هم همین است وقتی وقتی در عرف بازار یک نفر به من زنگ میزند میگوید فلانی را من سفارش میکنم با او کار کنید، فردا پاسخگوی او است، یعنی اگر فردا طرف فساد کرد من زنگ میزنم میگویم آقای فلانی شما که سفارشِ این فرد را کردید اینطوری است! او هم موظف است پیگیری کند، الان در مورد خاتم و خوشه این اعتقاد را داریم که شما این افراد را معرفی کردید و گفتید با آنها کار کنید حالا ما کار کردیم اینها که معرفی شده هستند و اینها هم که افراد خوشه هستند، وقتی نام کسی اینجا آمد یعنی از فیلترها عبور کرده است حالا طرف یکسال و نیم است چکش پیش من برگشت خورده کسی پاسخگو نیست، جواب تلفن هم نمیدهند، بعد فردا یک اقدام قضایی علیه آنها کنید صدا از 10 جای انقلاب بلند میشود که وااسلاما صدا از فلانی بلند شده است، شما یکسال و نیم است جواب تلفن را نمیدهید و کسی از او خبر ندارد!
ـ مطالبۀ دیگری دارید.
یک مسالهای که خیلی مهم است واقعی کردن قدرت خوشه است، اینکه یک حبابی درست کنیم و یک عضوی اضافه کنیم و قدرتش را دو سه برابر کنیم، گاهی وقتها میگوییم انجمن است (خیلی صدا نامفهوم) باید قدرت واقعیشان با قدرت موهوم آنها مشخص شود که واقعاً چقدر قدرت دارند؟ ولو 5 فروشگاه که قدرت واقعی دارد و ستاد هم میتواند با آنها تعامل کند، اگر این مشخص شود برای بسیاری از برنامهریزیها قابلیت اجرا وجود دارد.
ـ شما در چه شرایطی حاضر هستید تعامل کنید.
اصلِ ماجرا عاطفی است، خیلی از رفاقتهای ما به خاطر دو دوتا چهارتا با هم همخوانی ندارد، فلانی دوست من است یک اتفاقی بیفتد من پایش میمانم، غمش را میخورم و کارش را انجام میدهم چون عاطفی است نه برایم سود دارد، اینکه همۀ منطق را هم ببریم در بحث اقتصاد این درست نیست یعنی دو بخش دارد میتوانیم برای کاری که تعریف میشود از لحاظ اجرایی در راستای کارها باشد بار و تکلیفِ اضافی نباشد یعنی وقتی میخواهید برنامهریزی کنید یک برنامهریزیای کنید که بتواند روی چرخدندههای این بنشیند و بر آن عارض نشود، تکلیفی کنید که از عهدۀ آن برنمیآید و دوم بارِ عاطفی سیستم را به نظرم خوشه باید تقویت کند و هر جای دیگری که میخواهد این کار را انجام بدهد، من اگر با نیروهای خودم از نظر عاطفی نزدیک نباشم با کوچکترین بادی که میآید با یک بادی میشکند و میرود این روابط انسان را کنار هم نگه میدارد فقط مسائل اقتصادی نیست که کار را جلو میبرد. (5 دقیقه آخر فایل نامفهوم)
به نظرم در ستاد یکی برای ایجاد عاطفه در سیستم باید خیلی فکر شود، دوم قدرت واقعی خوشه از بابت ماندنش مشخص شود که دقیقاً چیست، کارهایی که ستاد در خوشه تعریف میکند، کارهایی باشد که در چرخدندههای سیستم بنشیند نه اینکه عارض شود اگر اینها در سیستم خوشه اتفاق بیفتد به نظرم میشود گفت در عرض 3، 4 سال میشود یک کارهایی کرد به نظرم واقعاً ما یک انجمن اثرگذار هستیم یا ذخیره برای یک روز هستیم؟ این دوتاست یک روزی شود که ما امضاء کنیم، از فلان چیز حمایت کنیم اینها یک چیز است، ولی مجموعهای که متشکل از فروشگاههاست و اشتراکاتِ خیلی بالایی دارد به نظرم آنها باید خیلی راحتتر بتوانند کار انجام بدهند. اگر این قیدِ اثرگذار را در کارهایمان ببیند خیلی واقعی عمل میکند و ما الان در ایران و تهران تشکل فراگیر داریم مثلاً 500، 600 عضو دارد مثلاً اتحادیۀ ناشران ایران قدرتی که میتوانست برای خودش ایجاد کند اصلاً میتوانست بازار را قبضه کند ولی چون ارتباط عاطفی با هم ندارند، با هم اشتراک اهداف ندارند، ما با وجود 50 بودنمان مصداق آن آیه سوره بدر فکر کنم در جنگ بدر 300 نفر جلوی لشکر هزار و خردهای میایستند ولی برای چنین کاری فرشتهها به کمک میآیند.